قیمه قیمه کردنلغتنامه دهخداقیمه قیمه کردن . [ ق َ م َ ق َ م َ / ق ِ م ِ ق ِ م ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ریزریز کردن . خردخرد کردن چیزی را (گوشت و جز آن ). (فرهنگ فارسی معین ) : نمیدهد دل روشن
قیمه قیمه کردنفرهنگ انتشارات معین( ~ . ~ . کَ دَ) [ تر - فا . ] (مص م .) ریز ریز کردن ، تکه تکه کردن .
قیمه کردنلغتنامه دهخداقیمه کردن . [ ق َ / ق ِ م َ / م ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ریز کردن . خرد کردن . (فرهنگ فارسی معین ).
قیمه کردنلغتنامه دهخداقیمه کردن . [ ق َ / ق ِ م َ / م ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ریز کردن . خرد کردن . (فرهنگ فارسی معین ).
قیمهفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. خورشی که از گوشت ریزکرده، لپه، پیازداغ، سیبزمینی سرخکرده، و رب تهیه میشود.۲. گوشت خردکرده. قیمه کردن: [عامیانه، مجاز] ریز کردن؛ ریزریز کردن گوشت و مانند آ
minceدیکشنری انگلیسی به فارسیمنسوجات، قیمه، گوشت قیمه، ریزه، ریز ریز کردن، قیمه کردن، حرف خود را خوردن، تلویحا گفتن، خرد کردن
پاره کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت ردن، دریدن، کندن، چاکزدن، فاصله دادن پوست کندن، برهنهکردن ریزریزکردن، قیمه کردن، گاز زدن، جویدن ساییدن، پودرکردن برش دادن، بُریدن▲
دوکاردهلغتنامه دهخدادوکارده . [ دُ دَ / دِ ] (ص نسبی ) دو بار به کارد کشیده شده یا از دم کارد گذشته . کشیدن دو کارد را بر گوشت گویند به جهت قیمه کردن . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی