قیقاوةلغتنامه دهخداقیقاوة. [ وَ ] (ع اِ) کوزه است شبیه بلبله . || زمین درشت . قیقاءة. (منتهی الارب ).
قیقاءةلغتنامه دهخداقیقاءة. [ ءَ ] (ع اِ) زمین درشت . همزه بدل از یاء و یاء اول از واو و از اینجاست که جمع آن قواقی آید و گاهی قیاقی بر لفظ و گاهی قیق کعنب . (منتهی الارب ) (از اقر
قیقاوسلغتنامه دهخداقیقاوس . [ وَ ] (اِخ ) معرب کیکاوس . نام ستاره ای است واین کلمه عجمی است . (از اقرب الموارد). شکلی است بر فلک از اشکال شمالی بصورت مثلث بزرگ . (آنندراج ). این ل
قندأوهلغتنامه دهخداقندأوه . [ ق ِ دَءْ وَ ] (ع ص ) بداخلاق و بدغذا. || سبک و خفیف . || ناقه ٔ قِنْدَاءْوَة؛ بمعنی سریعه و جریئه . || رجل قندأوه و سندأوه ؛ بمعنی خفیف . || قدوم
قیقاءةلغتنامه دهخداقیقاءة. [ ءَ ] (ع اِ) زمین درشت . همزه بدل از یاء و یاء اول از واو و از اینجاست که جمع آن قواقی آید و گاهی قیاقی بر لفظ و گاهی قیق کعنب . (منتهی الارب ) (از اقر
قیقاوسلغتنامه دهخداقیقاوس . [ وَ ] (اِخ ) معرب کیکاوس . نام ستاره ای است واین کلمه عجمی است . (از اقرب الموارد). شکلی است بر فلک از اشکال شمالی بصورت مثلث بزرگ . (آنندراج ). این ل
قواقیلغتنامه دهخداقواقی . [ ق َ ] (ع اِ) ج ِ قیقاءة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رجوع به قیقاءة شود.
قیاقیلغتنامه دهخداقیاقی . [ ق َ ] (ع اِ) ج ِ قیقاءة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). رجوع به قیقاءة شود.