قیرسلغتنامه دهخداقیرس . [ ق َ رِ ] (معرب ، اِ) موم که به عربی شمع گویند.(برهان ). قیرُس . از یونانی osَKer بمعنی شمع. موم .شمع. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به قیر و قار شود.
قیروتیلغتنامه دهخداقیروتی . [ ق َ ] (معرب ، اِ) موم روغن . (برهان ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || بعضی گویند مرهمی باشدکه آن را از گل سرخ و اکلیل الملک و زعفران و
مقوقسلغتنامه دهخدامقوقس . [ م ُ ق َ ق ِ ] (اِخ ) لقب جریح بن میناالقبطی رئیس قوم قبط در زمان پیغمبر اکرم (ص ). رسول خدا نامه ای به شرح زیر برای وی نوشت :«بسم اﷲ الرحمن الرحیم من
پل قدیسلغتنامه دهخداپل قدیس . [ پ ُ ل ِ ق ِدْ دی ] (اِخ ) سن پل . بولس . پاولوس . پولس . یکی ازحواریون است که در سال دوم میلادی به طرسوس متولد شده است . پدر او از یهود بود و اسم اص