قیربونلغتنامه دهخداقیربون . [ ق َ رَ ] (اِخ ) بزرگترین شهر در سرزمین مکران مشتمل بر روستاهاست فانیذ آن بهمه ٔ دنیا صادر میگردید. (از معجم البلدان ).
قیرگونلغتنامه دهخداقیرگون . (ص مرکب ) برنگ قیر. سیاه فام . (فرهنگ فارسی معین ) : شب آمد جهان قیرگون شد برنگ همه بازگشتند لشکر، ز جنگ .فردوسی (از فرهنگ فارسی معین ).
چشمه ٔ قیرگونلغتنامه دهخداچشمه ٔ قیرگون . [ چ َ / چ ِ م َ/ م ِ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از شب است که بعربی لیل خوانند. (برهان ). کنایه از شب . (از آنندراج ). شب . (ناظم الاطبا
سرپوش مهار عرضیshroud capواژههای مصوب فرهنگستانپوششی فلزی یا قیرگونی یا چرمی که آن را برای جلوگیری از نفوذ رطوبت به دو سر مهار عرضی وصل میکنند
بسدفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهمرجان: ◻︎ سیاهش مژه دیدهها قیرگون / چو بسد لب و رخ همانند خون (فردوسی: ۱/۱۷۳).