قیراندودلغتنامه دهخداقیراندود. [ اَ ] (ن مف مرکب ) قیراندوده . (فرهنگ فارسی معین ) : نه هوایی کدر و گردآلودبر وی از ابر یکی خیمه ٔ شوم بسته اندر قفسی قیراندودمنظر دیده ز دیدار نجوم
قیراندودفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. هرچه به آن قیر مالیده باشند؛ قیراندوده؛ قیرمالیده.۲. [مجاز] بسیار سیاه و تیرهرنگ.
کلاف 3warped strop, selvagee spunyarnواژههای مصوب فرهنگستانحلقهای که از کنار هم گذاشتن چند رشتۀ طناب و قیراندود کردن و به هم بستن آنها به شیوۀ خفت قیطانی ساخته میشود
قلافةلغتنامه دهخداقلافة.[ ق ِ ف َ ] (ع اِمص ) برهم دوزی تخته های کشتی و قیراندودگی درزهای آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). و برهم دوزی سوراخهای کشتی به لیف و قیراندود کردن درزهای
قیرلغتنامه دهخداقیر. (معرب ، اِ) جسم جامد غیرمتبلور سیاه رنگی که سطح شکستگی آن مانندشیشه ناصاف است و در اماکن نفتی قدیمی یافت میشود. ترکیب قیر همان ترکیبات هیدروکربورهای نفت اس
موسیلغتنامه دهخداموسی . [ سا ] (اِخ ) ابن عمران ، پیغمبر معروف بنی اسرائیل علیه السلام به این معنی لفظ موسی مرکب است از «مو» و «سا» که به زبان سریانی اولی به معنی تابوت ، و دومی