قچقارلغتنامه دهخداقچقار. [ ق ُ ] (ترکی ، اِ) قُجْغار. گوسفند گشنی . (برهان ) (آنندراج ). گوسپند پروار گشنی . (ناظم الاطباء).
قرقارلغتنامه دهخداقرقار. [ ق َ ] (ع اِ) بانگ شتر و کبوتر. || اسم است قرقرة را. || نوعی از آوند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
قرقارلغتنامه دهخداقرقار. [ ق َ قا رِ] (ع اِ فعل ) آواز بکن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). اسم فعل است بمعنی امر، و آن شاذ است ، چه از رباعی مجرد بنا شده است . (اقرب الموارد). و
قهقارلغتنامه دهخداقهقار. [ ق َ ] (ع اِ) سنگ سخت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به قهقر شود.
قجغارباشیلغتنامه دهخداقجغارباشی . [ ق ُ ] (اِخ ) نام محلی است . نام شهری است . (فرهنگ شاهنامه ) قچقارباشی : سپه را به قجغارباشی براندبه چین و ختن نامداری نماند. فردوسی (شاهنامه چ برو
قچقارلغتنامه دهخداقچقار. [ ق ُ ] (ترکی ، اِ) قُجْغار. گوسفند گشنی . (برهان ) (آنندراج ). گوسپند پروار گشنی . (ناظم الاطباء).
شقحطبلغتنامه دهخداشقحطب .[ ش َ ق َ طَ ] (ع اِ) قچقار دوشاخ و یا چهارشاخ . ج ، شَقاحِط، شَقاطِب . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کبش بزرگ . (مهذب الاس
النجیلغتنامه دهخداالنجی . [ ] (اِخ ) ابن قچقار. یکی از امرای سلطان برکیارق که از طرف همین پادشاه بخوارزمشاهی تعیین شد ولی بقتل رسیدو قطب الدین محمدبن انوشتکین (490 هَ . ق .) خوار