قچلغتنامه دهخداقچ . [ ق ُ ] (ترکی ، اِ) قُج . میش نر شاخ دار جنگی . ظاهراً این لفظ ترکی است . (آنندراج ) : پنبه در آتش نهادم من به خویش در فکندم من قچ نر را به میش .مولوی .
قچفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده= قوچ: ◻︎ از غایت انصاف تو در خطهٴ عالم / با گرگ، قُچ و میش به یک آبخور آمد (مجیرالدین بیلقانی: ۵۷).
قچاقلغتنامه دهخداقچاق . [ ق ُچ ْ چا ] (مغولی ، ص ) باقدرت . (ناظم الاطباء). توانا. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || چاق و فربه . (آنندراج ). زوردار. (ناظم الاطباء).
قچبازلغتنامه دهخداقچباز. [ ق ُ ] (نف مرکب ) قوچباز. آنکه گوسفندان سرزن (شاخ زن ) را با هم بجنگاند. (آنندراج ) : چو دیده جلوه قچباز خویش در میدان سر نشانده همی خورد عاشق حیران .سی
قچقلغتنامه دهخداقچق .[ ق ُ چ َ ] (اِخ ) (نهر...) نهری است از نهرهای مازندران و از شعب گرگان رود که شاید کونچی ملا نامیده میشود. در ترجمه ٔ مازندران و استراباد رابینو آمده است :
قچقارلغتنامه دهخداقچقار. [ ق ُ ] (ترکی ، اِ) قُجْغار. گوسفند گشنی . (برهان ) (آنندراج ). گوسپند پروار گشنی . (ناظم الاطباء).