قيددیکشنری عربی به فارسیزنجير , بازداشت , جلوگيري , لبه پياده رو , محدود کردن , داراي ديواره يا حايل کردن , تحت کنترل دراوردن , فرونشاندن , بدهي , حساب بدهي , در ستون بدهي گذاشتن , پاي
قیددیکشنری فارسی به عربیاشتراط , تامين , حجز , رابطة , ربطة , سلة , صندل خشبي , ظرف , غل , لجام , موهل
قیدفرهنگ مترادف و متضاد۱. اسارت، حبس، گرفتاری ۲. بست، گیره، ۳. بند، ریسمان ۴. حباله، طوق ۵. محدودیت ۶. مخمصه ۷. آوند ۸. شرط، عهد ۹. اندازه، مقدار ۱۰. اعلام، ذمر
قیددیکشنری فارسی به انگلیسیbond, chain, constraint, encumbrance, fetter, inhibition, limitation, provision, restriction, stipulation, yoke
غیدلغتنامه دهخداغید. (ع ص ، اِ) ج ِ اَغیَد، غَیداء. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به اَغیَد و غَیداء شود : عقاب بر عقاب از لحوم غید عید کردند. (جهانگشای جوینی ).
قادمتانلغتنامه دهخداقادمتان . [ دِ م َ ] (ع اِ) (تثنیه ٔ قادمه ) دو پستان پیشین مادگان . (منتهی الارب ).
قَادِرٌفرهنگ واژگان قرآنقدرتمند - توانا-آنکه تقدير مي کند-آنکه اندازه تعيين مي کند(از ماده قدر است که به معناي تقدير و اندازهگيري است )
قَادِرُونَفرهنگ واژگان قرآنقدرتمندان - توانايان-آنانکه تقدير مي کنند-آنانکه اندازه تعيين مي کنند(از ماده قدر است که به معناي تقدير و اندازهگيري است )