قويدیکشنری عربی به فارسیقادرمطلق , توانا برهمه چيز , قدير , خدا , گوشت الو , چاق , فربه , نيرومند , مقتدر , قوي , پر زور , محکم , سخت , ستبر , تنومند , قوي هيکل , خوش بنيه , درشت
قوئینکلغتنامه دهخداقوئینک . [ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان بهنام سوخته بخش ورامین شهرستان تهران ، سکنه ٔ آن 243 تن .آب آن از قنات . محصول آنجا غلات ، بنشن ، انگور و مختصر میوه جات
قوئینک جدهلغتنامه دهخداقوئینک جده . [ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان بهنام پازکی بخش ورامین شهرستان تهران ، سکنه ٔ آن 468 تن . آب آن از قنات . محصول آن غلات ، صیفی ، چغندر قند و شغل اهال
قوئین لیلغتنامه دهخداقوئین لی . (اِخ ) دهی است از بخش مینودشت شهرستان گرگان ، سکنه ٔ آن 142 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).