قوشه بلاغلغتنامه دهخداقوشه بلاغ . [ ق ُ ش َ ب ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان احمدآباد بخش تکاب شهرستان مراغه ، سکنه ٔ آن 438 تن . آب آن از چشمه سارها. محصول آن غلات ، بادام ، حبوب و کر
قوشه بلاغلغتنامه دهخداقوشه بلاغ . [ ق ُ ش َ ب ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان به به جیک شهرستان ماکو، سکنه ٔ آن 304 تن . آب آن از چشمه . محصول آن غلات . شغل اهالی زراعت ، گله داری و صنا
قوشه بلاغلغتنامه دهخداقوشه بلاغ . [ ق ُ ش َ ب ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گرمادوز بخش کلیبر شهرستان اهر. سکنه ٔ آن 74 تن . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری
قوشه بلاغلغتنامه دهخداقوشه بلاغ . [ ق ُ ش َ ب ُ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان قوریچای بخش قره آغاج شهرستان مراغه ، سکنه ٔ آن 189 تن . آب آن از چشمه . محصول آن غلات ، نخود و بزرک . شغل اه
قوشه بلاغلغتنامه دهخداقوشه بلاغ . [ ق ُ ش َ ب ُ ] (اِخ ) دهی جزو دهستان کاغذکنان شهرستان هروآباد، سکنه ٔ آن 546 تن . آب آن از چشمه . محصول آن غلات ، حبوب و سنجد. شغل اهالی زراعت و گل
قوش بلاغلغتنامه دهخداقوش بلاغ . [ ب ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گاودول بخش مرکزی شهرستان مراغه ، سکنه ٔ آن 118 تن . آب آن از چشمه . محصول آن غلات . شغل اهالی زراعت و گله داری و صنا
قوشهلغتنامه دهخداقوشه . [ ق ُ ش َ ] (اِخ )دهی است از دهستان ارشق بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر(خیاو)، سکنه ٔ آن 226 تن . آب آن از چشمه . محصول آن غلات و حبوب و شغل اهالی آنجا زراع
قوشهلغتنامه دهخداقوشه . [ ش َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قهاب صرصر بخش صیدآباد شهرستان دامغان ، سکنه ٔ آن 1000 تن . آب آن از قنات . محصول آن غلات ، حبوب ، پنبه و صیفی . شغل اهال
قوشه گللغتنامه دهخداقوشه گل . [ ق ُ ش َ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سیلتان شهرستان بیجار، سکنه ٔ آن 150 تن . آب آن از چشمه . محصول آن غلات و لبنیات . شغل اهالی زراعت ، گله داری
قوش بلاغلغتنامه دهخداقوش بلاغ . [ ب ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گاودول بخش مرکزی شهرستان مراغه ، سکنه ٔ آن 118 تن . آب آن از چشمه . محصول آن غلات . شغل اهالی زراعت و گله داری و صنا
بینلغتنامه دهخدابین . [ ب َ ] (ع اِمص ، اِ، ق ) جدائی و پیوستگی (از لغات اضداد است ). گاه اسم آیدو گاه ظرف متمکن و منه قوله تعالی : «لقد تقطع بینکم ». (قرآن 94/6). بالرفع والنص
خیالیلغتنامه دهخداخیالی . [ خ َ / خیا ] (ص نسبی ) وهمی . تصوری . || ناپایدار. (ناظم الاطباء). || آنکه اسیر خیالات واهی خویش است . آنکه در عقب خیالهای باطل خود است . || در نزد ارب
جرح و تعدیل کردنلغتنامه دهخداجرح و تعدیل کردن . [ ج َ ح ُ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مخدوش ساختن عدالت گواه یا عادل شمردن او. || نسبت ضعف روایت به کسی دادن یا عادل شمردن او. || تصحیح کردن نوشت
دینارلغتنامه دهخدادینار. (اِ) از کلمه ٔ دِنّار مشتق شده است نون اول را بدل به «یاء» کردند تا بمصدرهائی که بر وزن فعال می آید چون کذاب اشتباه نشود مانند قوله تعالی : و کذبوا بآیات