قورچیلغتنامه دهخداقورچی . (اِخ ) شاه محمد. شعر فارسی و ترکی را خوب میگوید. این مطلع او راست :بقصد خون من برخاست باهر کس که بنشستم بجان من بلایی راست شد با هرکه پیوستم .(مجالس الن
قورچیلغتنامه دهخداقورچی . (ترکی ، ص مرکب ، اِ مرکب ) از قور مخفف قوران بمعنی سلاح و چی . سلاح دار. (سنگلاخ ). (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رئیس جبه خانه . جبه پوش . (ناظم الاطباء).
قورچی احمدآبادلغتنامه دهخداقورچی احمدآباد. [ ق ُ اَ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دیزمار خاوری بخش ورزقان شهرستان اهر، سکنه ٔ آن 128 تن .آب آن از رودخانه ٔ مردانقم و ارس و محصول آن غلات
قورچی باشیلغتنامه دهخداقورچی باشی . (اِخ )قصبه ای است از دهستان دالائی بخش خمین شهرستان محلات ،سکنه ٔ آن 2341 تن . آب آن از قنات . محصول آن غلات ، بنشن ، پنبه ، چغندر قند، انگور، بادا
قورچی باشیلغتنامه دهخداقورچی باشی . (ترکی ، اِ مرکب ) (از: قور، سلاح + چی ، علامت فاعلی + باش ، سر و «ی » حرف اضافه ). (آنندراج ). رئیس سلاح داران و داروغه ٔ اسلحه خانه . (فرهنگ نظام
قورچی کندیلغتنامه دهخداقورچی کندی . [ ق ُ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان اهر، سکنه ٔ آن 361 تن . آب آن از چشمه . محصول آن غلات و حبوب و شغل اهالی زراعت و گله
قورچی احمدآبادلغتنامه دهخداقورچی احمدآباد. [ ق ُ اَ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دیزمار خاوری بخش ورزقان شهرستان اهر، سکنه ٔ آن 128 تن .آب آن از رودخانه ٔ مردانقم و ارس و محصول آن غلات
قورچی باشیلغتنامه دهخداقورچی باشی . (اِخ )قصبه ای است از دهستان دالائی بخش خمین شهرستان محلات ،سکنه ٔ آن 2341 تن . آب آن از قنات . محصول آن غلات ، بنشن ، پنبه ، چغندر قند، انگور، بادا
قورچی باشیلغتنامه دهخداقورچی باشی . (ترکی ، اِ مرکب ) (از: قور، سلاح + چی ، علامت فاعلی + باش ، سر و «ی » حرف اضافه ). (آنندراج ). رئیس سلاح داران و داروغه ٔ اسلحه خانه . (فرهنگ نظام
قورچی کندیلغتنامه دهخداقورچی کندی . [ ق ُ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان اهر، سکنه ٔ آن 361 تن . آب آن از چشمه . محصول آن غلات و حبوب و شغل اهالی زراعت و گله