قورتلغتنامه دهخداقورت . (ترکی ، اِ) با اشباع بمعنی کرم که آن را به عربی دودگویند. (سنگلاخ ). || گرگ . ذئب . (سنگلاخ ).
قورتلغتنامه دهخداقورت . [ ] (اِخ ) تیره ای از ایل اینانلو [ از ایلات خمسه ٔ فارس ] . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 86).
قورتلغتنامه دهخداقورت . [ ق ُ ] (ترکی ، اِ) جرعه . (سنگلاخ ). غورت . جرعه ٔ نوشیدنی .- قورت دادن ؛ فروبردن لقمه یا جرعه از گلو و با لفظ دادن استعمال میشود و با لفظ انداختن بمعنی لاف زدن است . (فرهنگ نظام ).- قورت مال ؛ لاف زن . (فرهنگ
قورتفرهنگ فارسی عمید۱. عمل فروبردن موادغذایی از حلق.۲. (اسم) آن مقدار مایعات که با یک بار فرو بردن نوشیده شود؛ جرعه؛ قلپ: یک قورت آب خوردم.
کارت تلفنdebit card, prepaid card 1, prepaid telephone card, calling cardواژههای مصوب فرهنگستاننوعی کارت اعتباری که میتوان با آن بدون پرداخت نقدی از خدمات تلفن شهری، بینشهری یا بینالمللی بهرهمند شد
کارت برنامهwindscreen cardواژههای مصوب فرهنگستانلوحی برای نمایش مقصد و دیگر اطلاعات مربوط که معمولاً در سمت راست و پایین شیشۀ جلوی وسیلۀ نقلیۀ عمومی قرار داده میشود
کارت پروازboarding cardواژههای مصوب فرهنگستانمجوز ورود مسافر به هواپیما که معمولاً شمارۀ صندلی در آن قید میشود
کارت غیرلمسیcontactless cardواژههای مصوب فرهنگستانکارتی که تراشهای در درون آن تعبیه شده و برای انتقال دادههای آن کافی است آن را به پایانه نزدیک کرد
کارت هوشمندsmart cardواژههای مصوب فرهنگستاننوعی کارت پلاستیکی که یک ریزپردازنده در آن تعبیه شده است و کاربردهای مختلف دارد ازجمله پرداختهای مالی
قورتانلغتنامه دهخداقورتان . (اِخ ) دهی است از دهستان رودشت بخش کوهپایه ٔ شهرستان اصفهان ، سکنه ٔ آن 400 تن . آب آن از رودخانه . محصول آن غلات و پنبه . شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان آنجا کرباس بافی و پنبه ریسی است . راه فرعی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج
قورت رفتنلغتنامه دهخداقورت رفتن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) به خود بالیدن . خودستائی کردن . رجوع به قورت انداختن شود.
قورت انداختنلغتنامه دهخداقورت انداختن . [ اَ ت َ ] (مص مرکب ) قورت رفتن . بخود بالیدن . خودستایی کردن .
قورت اولدرنلغتنامه دهخداقورت اولدرن . [ اُ دُ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چای باسار بخش پلدشت شهرستان ماکو، سکنه ٔ آن 142 تن . آب آن از رودخانه ٔ زنگمار. محصول آن غلات ، پنبه ، کنجدو برنج . شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است . راه ارا
قورت باغلولغتنامه دهخداقورت باغلو. (اِخ ) تیره ای از ایل اینانلو [ از ایلات خمسه ٔ فارس ] . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 86).
قورت تپهلغتنامه دهخداقورت تپه . [ ت َپ ْ پ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مشکین باختری بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر (خیاو)، سکنه ٔ آن 378 تن . آب آن از خیاوچائی . محصول آن غلات و حبوب و شغل اهالی زراعت و گله داری است .راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <spa
یالی قورتلغتنامه دهخدایالی قورت . (اِخ ) دهی است از بخش قره آغاج شهرستان مراغه واقع در 3000 گزی جنوب باختری قره آغاج و 238 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).