قودلغتنامه دهخداقود. [ ق ُوْ وَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قائد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قائد شود.
قودلغتنامه دهخداقود. [ ق َ ] (ع اِ) اسبان یا اسبان که بلگام و رسن کشند آنها را و سوار نشوند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ).
قودلغتنامه دهخداقود. [ ق َ ] (ع مص ) پخته و گرد و فراهم آورده شدن آرد. || کشیدن ستور و جز آن ، خلاف سوق ، زیرا قود از جلوکشیدن است و سوق از عقب . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
قودلغتنامه دهخداقود. [ ق َ وَ ] (ع مص ) دراز پشت و گردن شدن . (از اقرب الموارد) (آنندراج ). || کشنده را بازکشتن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). قصاص : به هرچه در غالب عادة
دالان قودوقلغتنامه دهخدادالان قودوق . (اِخ ) نام موضعی است میان سرخس و مرو و شپورغان . (تاریخ مبارک غازانی ص 46). اما در صفحه ٔ 52 همان کتاب همین موضع را دلان قدق ضبط کرده است و این ضب
قوداءلغتنامه دهخداقوداء. [ ق َ ] (ع ، ص ) مؤنث اقود: ناقة قوداء؛ ناقه ٔ دراز پشت و گردن . || پشته ٔ بلند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
قودجانلغتنامه دهخداقودجان . [ دِ ] (اِخ ) دهی است از بخش خونسار شهرستان گلپایگان ، سکنه ٔ آن 1900 تن . آب آن از قنات . محصول آن غلات ، تنباکو و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری
دالان قودوقلغتنامه دهخدادالان قودوق . (اِخ ) نام موضعی است میان سرخس و مرو و شپورغان . (تاریخ مبارک غازانی ص 46). اما در صفحه ٔ 52 همان کتاب همین موضع را دلان قدق ضبط کرده است و این ضب
قوداءلغتنامه دهخداقوداء. [ ق َ ] (ع ، ص ) مؤنث اقود: ناقة قوداء؛ ناقه ٔ دراز پشت و گردن . || پشته ٔ بلند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
قودجانلغتنامه دهخداقودجان . [ دِ ] (اِخ ) دهی است از بخش خونسار شهرستان گلپایگان ، سکنه ٔ آن 1900 تن . آب آن از قنات . محصول آن غلات ، تنباکو و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری
قودجانکلغتنامه دهخداقودجانک . [ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ورزق بخش داران شهرستان فریدن ، سکنه ٔ آن 531 تن . آب آن از رودخانه و قنات . محصول آن غلات ، حبوب و سیب زمینی . شغل اه