شارش کوئتCouette flowواژههای مصوب فرهنگستانشارش حاصل از تنش برشی ناشی از حرکت نسبی یک دیوار نسبت به دیوار دیگر
کد احراز اصالت پیام چکیدهبنیادhash-based message authentication code, keyed-hash- based message authentication codeواژههای مصوب فرهنگستاننوعی کد احراز اصالت پیام (کاپ) با استفاده از یک کلید رمزنگاشتی و یک تابع چکیدهساز اختـ . کاپ چکیدهبنیادHMAC متـ . کد اصالتسنجی پیام چکیدهبنیاد
طماندیکشنری عربی به فارسیاطمينان دادن , بيمه کردن , مجاب کردن , دوباره اطمينان دادن , دوباره قوت قلب دادن
قوتلغتنامه دهخداقوت . [ ق َ ] (ع مص ) خورش دادن و روزی دادن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). قاته قوتا و قیاتة؛ عاله و اعطاه القوت و رزقه . (اقرب الموارد).
قوتلغتنامه دهخداقوت . (ع مص ) رجوع به قَوت و قیاتة شود. || (اِ) خوراک . غذا. || خورش به اندازه ٔ قوام بدن انسان . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) . روزی . (ترتیب عادل ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). ج ، اقوات . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). قیت و قیته وقوات نیز بمعنی قوت است . (منتهی الارب ) <
قوتفرهنگ فارسی عمید۱. توان؛ نیرو؛ زور.۲. فیض خداوند.⟨ قوت کردن: (مصدر لازم) [قدیمی]۱. زور زدن؛ نیرو به کار بردن.۲. (مصدر متعدی) قوی کردن.⟨ قوت گرفتن: (مصدر لازم)۱. نیرو گرفتن؛ توانا شدن.۲. [مجاز] زیاد شدن.
قوتفرهنگ فارسی عمیدخوراک؛ خوردنی؛ طعام؛ روزی.⟨ قوت لایموت: خوردنی به قدری که کسی بخورد و از گرسنگی نمیرد.
قوتلغتنامه دهخداقوت . [ ق ُوْ وَ ] (ع اِ) قوة. نیرو. قدرت . توانایی . (آنندراج ). توان . زور : قوت جبریل از مطبخ نبودبود از دیدار خلاق ودود. مولوی .دل بدو دادند ترسایان تمام خود چه باشدقوت تقلید عام . مول
خدا قوتلغتنامه دهخداخدا قوت . [خ ُ ق ُوْ وَ ] (جمله ٔ دعائی ) اصل این ترکیب «خدا قوت بدهد» یا «خدا قوتت بدهد» است و آن دعائی است که به بنایان و عمله و کارگران ساختمانی و کشاورزان و باغبانان گاه کار کردن کنند.نظیر: جمله ٔ «خسته نباشید». (یادداشت بخط مؤلف ).
چهارده قوتلغتنامه دهخداچهارده قوت . [ چ َ / چ ِ دَه ْ ق ُوْ وَ ] (اِ مرکب ) چهارده نیرو که عبارت است از حواس ظاهری از قبیل : جاذبه ، ماسکه ، هاضمه ، دافعه ، غاذیه ، مولده ، مصوره ، نامیه ، غضبی ، شهوانی و غیره . (حکمت اشراق صص 288-
شقوتلغتنامه دهخداشقوت . [ ش َق ْ وَ ] (از ع ، اِمص ) شقوة. بدبختی . (دهار). شقوه . شقاء. شقاوت . (یادداشت مؤلف ). || سختی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شقوة و مترادفات دیگر شود.
سخت قوتلغتنامه دهخداسخت قوت . [ س َ ق ُوْ وَ ] (ص مرکب ) نیرومند. قوی . به نیرو : پس گفتا از من عظیم تر و سخت قوت تر و تواناتر کیست . (مجمل التواریخ و القصص ).
ماقوتلغتنامه دهخداماقوت . (اِ) نام نوعی از حلوا باشد و آن را ماقوتی هم میگویند. (برهان ) (آنندراج ). ماقوتی . نوعی از حلوا. (ناظم الاطباء). نوعی از حلوا که آنرا با نشاسته و شکر تهیه کنند. ماقوتی . (فرهنگ فارسی معین ) : باز صابونی و مشکوفی و سنبوسه ٔ نغزحلقه چی ب