قوتیلغتنامه دهخداقوتی . (ترکی ، اِ) حقه و تبنگوی کوچک که نوعاً از چوب تراشند و از نقره و مقوا و جز آن نیز سازندو در آن سنگهای گرانبها و معجون و مانند آن را حفظ کنند. (ناظم الاطب
غوطیلغتنامه دهخداغوطی . [ ] (اِخ ) حسن بن علی بن روح بن عوانه ٔ دمشقی غوطی کفر بطنانی ، مکنی به ابوعلی . از هشام بن خالد ازرق روایت کند، و ابوبکربن مقری از وی روایت دارد. (از ال
غوطیلغتنامه دهخداغوطی . [ ] (ص نسبی ) منسوب به غوطه ٔ دمشق . رجوع به غوطه و اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 شود.
قوتی شدنواژهنامه آزاد(کرمانی، زرند) قُوتِی شدن:این اصطلاح در قدیم (تا حدود 1330ش) در منطقۀ زرند کرمان، دربارۀ کسی به کار می رفته که از شدت گرسنگی، وقتی بوی غذا به مشامش می رسیده، غش
قوتیرالغتنامه دهخداقوتیرا. [ ] (معرب ، اِ)شوکه ٔ منتنه است . || خرنوب . || ابرون . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به قوثورا شود.
بی قوتیلغتنامه دهخدابی قوتی . (حامص مرکب ) بی غذایی . بی خوراکی . نداشتن طعام بدان مقدار که قوام بدن باشد : و از فروختن غله منع کرده اند در قحطسالها و تنگسالها تا غایت که مردم از ب
قوتی شدنواژهنامه آزاد(کرمانی، زرند) قُوتِی شدن:این اصطلاح در قدیم (تا حدود 1330ش) در منطقۀ زرند کرمان، دربارۀ کسی به کار می رفته که از شدت گرسنگی، وقتی بوی غذا به مشامش می رسیده، غش
قوتیرالغتنامه دهخداقوتیرا. [ ] (معرب ، اِ)شوکه ٔ منتنه است . || خرنوب . || ابرون . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به قوثورا شود.
بی قوتیلغتنامه دهخدابی قوتی . (حامص مرکب ) بی غذایی . بی خوراکی . نداشتن طعام بدان مقدار که قوام بدن باشد : و از فروختن غله منع کرده اند در قحطسالها و تنگسالها تا غایت که مردم از ب
بی قوتیلغتنامه دهخدابی قوتی . [ ق ُوْ وَ ] (حامص مرکب ) بی زوری . ضعف . ناتوانی : فراخشاخی بود او را که از لاغری و بی قوتی بر جای مانده بود. (انیس الطالبین ص 118). رجوع به قوت شود.