قواءلغتنامه دهخداقواء. [ ق َ/ ق ِ ] (ع ص ، اِ) زمین خشک و بی گیاه . (از اقرب الموارد). دشت و زمین خالی وبی آب وگیاه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || زمین خشک میان دو قطعه زمی
قواعلغتنامه دهخداقواع . [ ق َوْ وا ] (ع ص ) گرگ بانگ کنان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
قواعلغتنامه دهخداقواع . [ ق ُ ] (ع اِ) خرگوش . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). قُواعة مؤنث آن است . (آنندراج ).
قواتدیکشنری عربی به فارسیگروه , دسته , عده سربازان , استواران , گرد اوردن , فراهم امدن , دسته دسته شدن , رژه رفتن
قؤوبلغتنامه دهخداقؤوب . [ ق َ ] (ع ص ) مرد بسیار آبخوار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || اناء قؤوب ؛ آوند بسیار آبگیر. قَوْاءَب . قَوْاءَبی ّ. (منتهی الارب ). رجوع به قوأبی
اقواءلغتنامه دهخدااقواء. [ اِق ْ ] (ع مص ) غنی و بی نیاز شدن . || نیازمند و درویش گشتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). از اضداد است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). |
پنتلغتنامه دهخداپنت . [ پ ُ ] (اِخ ) نام ولایت شمالی آسیای صغیر بر کنار پونتوکسن دریای سیاه (بحر اسود) و آن را به لاطینی پنتوس (بنطس عربی ) می گفتند. دولتی در آن سرزمین در عهد
اردوانلغتنامه دهخدااردوان . [ اَ دَ ] (اِخ ) سوم . اشک هیجدهم . چون اشک هفدهم وُنُن اول بر تخت سلطنت ایران جلوس کرد، بعلت آنکه وی به اخلاق رومی عادت کرده بعض عادات پارتی را نمی پس
کاپادوکیهلغتنامه دهخداکاپادوکیه . [ دُ ی ِ ] (اِخ ) قبادوقیه . قبادوقیا. کاپادس . کاپادوس . کاپادوکیه . کاپادوکیه یونانی شده ٔ «کَت پ َ توک َ» پارسی قدیم است و داریوش اول در کتیبه ها