قوالغتنامه دهخداقوا. [ ق ُ ] (ع اِ) قوتها. توانائیها. زورها. (ناظم الاطباء). قُوی ̍ : این سطرهای چین که ز پیری بروی ماست هریک جداجدا خط معزولی قواست . صائب .- قوای حیوانی ؛ آنکه از دل منبعث شود و مختص به ح
کواءلغتنامه دهخداکواء. [ ک َوْ وا ] (ع ص )مرد پلید نیک دشنام دهنده مردم را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شتام . بدزبان . دارای زبان تلخ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- ابوالکواء؛ کنیت عربان است . (منتهی الارب ). از کنیه های عرب . (از
کواءلغتنامه دهخداکواء. [ ک ِ ] (ع اِ) ج ِ کوة [ ک َوْ وَ / ک ُوْ وَ ]. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به کوة شود.
کواژلغتنامه دهخداکواژ. [ ک َ ] (اِ) طعنه و سرزنش را گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). مصحف گواژ است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). و رجوع به گواژ و گواژه شود : کند طبع او بحر را سرزنش زند جود او در معادن کواژ.شمس فخری (چ صادق کیا).</p
قوأبلغتنامه دهخداقوأب . [ ق َ ءَ ] (ع ص ) بسیار آبگیر: اناء قوأب ؛ آوند بسیار آبگیر. (ناظم الاطباء).
قوأبیلغتنامه دهخداقوأبی . [ ق َ ءَ بی ی ] (ع ص ) قوأب : اناء قوأبی . (منتهی الارب ) (تاج العروس ). رجوع به قوأب شود.
قوامسلغتنامه دهخداقوامس . [ ق َ م ِ ] (ع اِ) گویا جمع قامسة است . (از اقرب الموارد). بلاها. (منتهی الارب ). بلاها و داهیه ها. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ج ِ قَومَس . رجوع به قومس شود.
قوام الدینلغتنامه دهخداقوام الدین . [ ق َ مُدْ دی ] (اِخ ) محمدبن سیدمحمدمهدی حسینی سیفی قزوینی . از فقهاء و ادبا و شعرای عهد صفویه و از شاگردان شیخ جعفر قاضی است . او راست : 1 - ارجوزة فی الاخلاق . 2 - ارجوزة فی الاسطرلاب ، و این
قوام السلطنةلغتنامه دهخداقوام السلطنة. [ ق َمُس ْ س َ طَ ن َ ] (اِخ ) احمد قوام فرزند مرحوم میرزاابراهیم معتمدالسلطنة. از رجال بزرگ سیاسی ایران و برادر کهتر حسن وثوق (وثوق الدوله ) است . سال تولد وی 1252 هَ . ش . است و در روز 31 تیر
قوام السنةلغتنامه دهخداقوام السنة. [ ق ُ مُس ْ س ُن ْ ن َ ] (اِخ ) اسماعیل بن محمدبن فضل بن علی قرشی طلحی تیمی اصفهانی ، مکنی به ابوالقاسم . از بزرگان حافظان حدیث است که در تفسیر و حدیث امام عصر خود بود. وی در حدیث از استادان سمعانی بشمار میرود. او راست : 1- کتاب س
قوام الملکلغتنامه دهخداقوام الملک . [ ق َ مُل ْ م ُ ] (اِخ ) هبةاﷲ، مکنی به ابونصر. وزیر سلطان رضی ابراهیم بن محمدبن محمود بود. رجوع به فرهنگ سخنوران شود.
دوقوالغتنامه دهخدادوقوا. [ دَ ] (معرب ، اِ) دوقو. دوقوس . تخم گزربری . (یادداشت مؤلف ). رجوع به دوقو شود.
خرده مقوالغتنامه دهخداخرده مقوا. [ خ ُ دَ / دِ م ُ ق َوْ وا ](اِ مرکب ) قطعات ریز مقوا. قطعات کوچک مقوا که پس از برش بدست می آید و برای مصرف خمیر مقوا بکار رود.