قهللغتنامه دهخداقهل . [ ق َ ] (ع مص ) خشک شدن پوست بر استخوان یا بخصوص از کثرت عبادت پوست بر استخوان خشک گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || ناسپاسی و کفرا
قفلگویش اصفهانی تکیه ای: qofl/ kulun طاری: qolf/ kulun طامه ای: qolf/ kolun طرقی: qolf/ kulun کشه ای: qolf/ kulun نطنزی: qofl
قهرفرهنگ انتشارات معین(قَ) [ ع . ] 1 - (مص م .)عذاب کردن ، تنبیه ک ردن . 2 - (اِمص .) ظلم و زور. 3 - توانایی ، چیرگی .
قهر کردنفرهنگ انتشارات معین(قَ. کَ دَ) [ ع - فا. ] 1 - (مص م .) مغلوب کردن ، چیره شدن . 2 - (عا.) با کسی ترک معاشرت و گفتگو کردن .
rigدیکشنری انگلیسی به فارسیدکل، اسباب، تجهیزات، جامه، وضع حاضر، لباس، دگل ارایی، لوازم، اماده شدن، گول زدن، مسلح کردن، بادگل و بادبان اراستن، مجهز کردن، با خدعه و فریب درست کردن
ابوالمؤیدلغتنامه دهخداابوالمؤید. [ اَ بُل ْ م ُ ءَی ْ ی َ ] (اِخ ) موفق بن احمدبن محمد مکّی خوارزمی . ملقب به اخطب ، خطیب . در نامه ٔ دانشوران آمده : اگرچه بعنوان خطیب خوارزمی و به
اغزللغتنامه دهخدااغزل . [ اَ زَ ] (ع ن تف ) مرد غزلخوان تر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نعت تفضیلی از غزل . یقال فی المثل : «هو اغزل من امری ءالقیس ». (از اقرب الم
اسحاقلغتنامه دهخدااسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن عمران . طبیب معروف به سم ّ ساعة. سلیمان بن حسان مشهور به ابن جلجل گوید که اسحاق بن عمران مسلمان و اصلاً از مردم بغداد بود و ابن ابی اص
اسعدلغتنامه دهخدااسعد. [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابن مسعودبن علی بن محمدبن عتبی . مکنی به ابی ابراهیم . وی از فرزندان عتبةبن غزوان است . و بنا بگفته ٔ سمعانی ، در المذیل ، نواده ٔ ابونص
خاقانیلغتنامه دهخداخاقانی . (اِخ ) افضل الدین بدیل ابراهیم بن علی خاقانی حقایقی شَروانی ملقب به حسان العجم یکی از بزرگترین شاعران و از فحول بلغای ایران است . لقب حسّان ُالعَجَم را