قهبلغتنامه دهخداقهب . [ ق َ ] (ع ص ، اِ) سپید که بر وی تیرگی باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کوه بزرگ . || شتر کلانسال . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). الجمل العظیم . (ا
قهبلغتنامه دهخداقهب . [ ق َ هََ ] (ع مص ) سپید به تیرگی مایل گردیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
قحبلغتنامه دهخداقحب . [ ق َ ] (ع ص ) مرد کلان سال و سرفه زده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (مص ) سرفه زده گردیدن مرد.(منتهی الارب ) (آنندراج ). قحاب . رجوع به قحاب شود.
غهبلغتنامه دهخداغهب . [ غ َ هََ ] (ع مص ) غافل شدن . (تاج المصادر بیهقی ). بیخبر شدن و فراموش کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). غفلت از چیزی و فراموش کردن آن را. (از اقرب الموا
قهبلةلغتنامه دهخداقهبلة. [ ق َ ب َ ل َ ] (ع ص ، اِ) گورخر ماده ٔ درشت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || خر وحشی درشت . || شپش . (از اقرب الموارد). || نوعی از رفتار. (منتهی ا
قهباءلغتنامه دهخداقهباء. [ ق َ ] (ع ص ) مؤنث اقهب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). بمعنی سپید که بر وی تیرگی باشد. (ناظم الاطباء). سپید تیره رنگ . (منتهی الارب ).
قهبسةلغتنامه دهخداقهبسة. [ ق َ ب َ س َ ] (ع ص ) خر ماده ٔ سطبر دفزک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
قهبللغتنامه دهخداقهبل . [ ق َ ب َ ] (ع اِ) روی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). وجه . (اقرب الموارد). گویند: حیااﷲ قهبلک ؛ یعنی باقی دارد خدای روی و عزت تو را. (منتهی
قهبلسلغتنامه دهخداقهبلس . [ ق َ ب َ ل ِ ] (ع ص ، اِ) کیر یا کیر کلان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || شپش ریز. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). شپش ریزه . (آنندراج
قهبةلغتنامه دهخداقهبة. [ ق َ هَِ ب َ ] (ع ص ) سپید که بر وی تیرگی باشد. (منتهی الارب ). رجوع به قَهب شود. || کوه بزرگ و گویند دراز. || شتر کهنسال . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد)
قهبةلغتنامه دهخداقهبة. [ ق َب َ ] (ع ص ) مؤنث قهب بمعنی سپید که بر وی تیرگی باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به قهب شود.
قهبةلغتنامه دهخداقهبة. [ ق ُ ب َ ] (ع اِمص ) سپیدی مایل به تیرگی . و قال الاصمعی غبرة الی سواد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قَهبة و قهب شود.
قهبلةلغتنامه دهخداقهبلة. [ ق َ ب َ ل َ ] (ع ص ، اِ) گورخر ماده ٔ درشت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || خر وحشی درشت . || شپش . (از اقرب الموارد). || نوعی از رفتار. (منتهی ا
قهباءلغتنامه دهخداقهباء. [ ق َ ] (ع ص ) مؤنث اقهب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). بمعنی سپید که بر وی تیرگی باشد. (ناظم الاطباء). سپید تیره رنگ . (منتهی الارب ).