قنوعلغتنامه دهخداقنوع . [ ق َ ] (ع ص )خورسند بسندکار به بهره ٔ خود. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِ) نشیب و پست-ی . || بلند و بلندی . از اضداد است . (منتهی الارب ).
قنوعلغتنامه دهخداقنوع . [ ق ُ ] (ع مص ) مایل گردیدن شتر بسوی خوابگاه و پیش اهل خود آمدن . || از چراگاه ترش گیاه بسوی شیرین گیاه آمدن . || به بلندی برآمدن . (از اقرب الموارد) (من
قنوءلغتنامه دهخداقنوء. [ ق ُ ] (ع مص ) سخت سرخ شدن . || کشتن کسی را یا برانگیختن کسی را بر قتل . || دردباغ انداخته شدن پوست . || مردن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || فاسد
قناعدیکشنری عربی به فارسینقاب , روبند , ماسک , لفافه , بهانه , عياشي , شادماني , خوش گذراني , ماسک زدن , پنهان کردن , پوشاندن , پوشانه
خرسندیلغتنامه دهخداخرسندی . [ خ ُ س َ ] (حامص ) قُنوع . اقتناع . قناعت . (یادداشت بخط مؤلف ) : غمی نیست کآن دل هراسان کندکه آنرا نه خرسندی آسان کند. اسدی طوسی .بخرسندی و بردباری
رازیلغتنامه دهخدارازی . (اِخ ) (سید...) ادوارد فاندیک مؤلف کتاب «اکتفاء القنوع عما هو مطبوع » در ص 356 آن کتاب تألیف نهج البلاغة را به سید مرتضی یا سیدرضی نسبت داده و تصور نمو
قناعةلغتنامه دهخداقناعة. [ ق َ ع َ ] (ع مص ) خرسند شدن و بسندکاری بدانچه بهره باشد. و من دعائهم : نسئل اﷲ القناعة و اعوذبه من القنوع . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). قَنَعَقناعة
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالمنعم دمنهوری . ملقب بشهاب الدین عالم متفنن مصری متولی مشیخت ازهر و استاد طب و حکمت و ریاضی . او راست : ایضاح المبهم مما فی السل
حسین جسرلغتنامه دهخداحسین جسر. [ ح ُ س َ ن ِج ِ ] (اِخ ) طرابلسی . حنفی طرابلسی روزنامه نگار. متولد 1261 هَ . ق . و متوفی در رجب 1327 هَ . ق . 1909/ م . او روزنامه ٔ «طرابلس » را من