قنطالغتنامه دهخداقنطا. [ ق ِ ] (معرب ، اِ) دوایی است که آن رابه فارسی خون سیاوشان و به عربی دم الاخوین خوانند . (برهان ) (ناظم الاطباء). رجوع به تحفه ٔ حکیم مؤمن و فهرست مخزن ا
قنطارلغتنامه دهخداقنطار. [ق ِ ] (معرب ، اِ) تازگی عود بخور. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). || پوست گاو پر از زر. (برهان ) . || مقدار چهل اوقیه از زر یاهزار اوقیه از آن
قنطارلغتنامه دهخداقنطار. [ق ِ ] (معرب ، اِ) تازگی عود بخور. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). || پوست گاو پر از زر. (برهان ) . || مقدار چهل اوقیه از زر یاهزار اوقیه از آن
قنطاریونلغتنامه دهخداقنطاریون . [ ق َ ری یو ] (معرب ، اِ) حشیشی است تلخ مزه مقوی معده و این کلمه دخیل است . (اقرب الموارد). رجوع به قنطوریون شود.
قنطاسیالغتنامه دهخداقنطاسیا. [ ق ِ ] (معرب ، اِ) بر وزن و معنی بنطاسیا حس مشترک است . (برهان ) (آنندراج ) . رجوع به بنطاسیا شود.
قنطاللغتنامه دهخداقنطال . [ ق ِ ] (اِخ ) نام پادشاه روس است که اسکندر را نوازش کرد و جمیع ممالک خود را بدو داد. (برهان ) (آنندراج ) : چو قنطال روسی که سالار بودشد آگه که گردون بد