قندیلیلغتنامه دهخداقندیلی . [ ق ِ لی ی ] (ص نسبی ) نسبت است به قندیل و صنعت آن . (از لباب الانساب ). رجوع به قندیل شود.
قندیلیلغتنامه دهخداقندیلی . [ ق ِ ] (اِخ ) محمدبن حسین شیرویه عصار استرآبادی مکنی به ابوعبداﷲ. از راویان و مردان صالح بود،وی از عمادبن رجاء روایت کند و از او ابونصربن ابوبکر اسماع
چراخوارهلغتنامه دهخداچراخواره . [ چ َ / چ ِ راخ ْ رَ / رِ ] (اِمرکب ) قندیلی باشد که درآن چراغ روشن کنند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). قندیل بود که در میان آن چراغ روشن کنند.
چراغوارهلغتنامه دهخداچراغواره . [ چ َ / چ ِ راغ ْ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) قندیلی و ظرفی باشد که در آن چراغ روشن کنند تا باد نکشد، و مشکوة همانست . (برهان ). قندیل که میانش چراغ روشن کن
قندیل ترسالغتنامه دهخداقندیل ترسا. [ ق ِ ل ِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب )قندیلی که ترسایان در کلیسا افروزند. (آنندراج ). قندیلی را گویند که پیوسته در کلیسا که معبد ترسایان است آویخت
قاولوغلغتنامه دهخداقاولوغ . (ترکی ، اِ) چنته . کیف : واله آن قاولوغم کز طاق جیب آویختند (؟)روشن است این خود که قندیلی بود هر طاق را.نظام قاری (دیوان چ استانبول ص 38).
قمامةلغتنامه دهخداقمامة. [ ق ُ م َ ] (اِخ ) بزرگترین کنیسه ٔ نصاری است در بیت المقدس ، که زیبایی و عظمت آن در وصف نگنجد. این کنیسه در وسط شهر است و بارویی آن را فرا گرفته و در آن