قندیلغتنامه دهخداقندی . [ ق َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان القورات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند، واقع در 30هزارگزی شمال بیرجند،موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل است . آب آن
قندیلغتنامه دهخداقندی . [ ق َ ] (اِخ )عبدالملک بن محمدبن عبداﷲبن بشران اموی قرشی واعظ مکنی به ابوالقسم . از محدثان است . وی از احمدبن سلمان نجاد و دعلج بن احمد و جز آنان روایت ک
قندیلغتنامه دهخداقندی . [ ق َ ] (ص نسبی ) نسبت است به قند. آنچه از قند ساخته باشند چون بادام قندی و پسته ٔ قندی . (آنندراج ) (لباب الانساب ) : پسته ٔ قندی اگر جوئی شکرخندش ببین
غندیلغتنامه دهخداغندی . [ غ َ ] (اِ) ابر. (آنندراج ). ابر و سحاب . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ شعوری ).
غندیلغتنامه دهخداغندی . [ غ َ ] (اِخ ) نام دیوی از دیوان مازندران . (فرهنگ شعوری ). نام دیوی که پدر اولاد دیو و پولاد دیو بود. رجوع به همین دو اسم شود.
قند آمینیamino sugarواژههای مصوب فرهنگستانقندی که در موقعیت کربن شمارۀ دو آن، یک گروه آمینی جایگزین گروه هیدروکسیل شده باشد