قنبهلغتنامه دهخداقنبه . [ قَم ْ ب َ ] (اِخ ) دهی است در حمص اندلس . (از معجم البلدان ) (منتهی الارب ).
غنبهلغتنامه دهخداغنبه . [ غُم ْ ب َ / ب ِ ] (اِ) تشنیع کردن و بانگ بر کسی زدن از روی قهر و غصه و غضب . (از برهان قاطع). مخفف غرنبه یعنی صدا از روی قهر و غضب ، و غریدن . (انجمن آ
قنبةلغتنامه دهخداقنبة. [ ق َ ن ُب ْ ب َ ] (اِخ ) دهی است به یمن . (منتهی الارب ). از دیههای ذمار به یمن است . (معجم البلدان ).
قبهفرهنگ انتشارات معین(قُ بَّ) [ ع . قبة ] (اِ.) برآمدگی ، بنایی که سقف آن برآمده و گرد باشد. ج . قباب .
قنبةلغتنامه دهخداقنبة. [ ق َ ن ُب ْ ب َ ] (اِخ ) دهی است به یمن . (منتهی الارب ). از دیههای ذمار به یمن است . (معجم البلدان ).
قنبیلغتنامه دهخداقنبی . [ قَم ْ ] (ص نسبی ) نسبت است به قنبه . (از معجم البلدان ). رجوع به قنبه شود.
قبهفرهنگ انتشارات معین(قُ بَّ) [ ع . قبة ] (اِ.) برآمدگی ، بنایی که سقف آن برآمده و گرد باشد. ج . قباب .