قنبعلغتنامه دهخداقنبع. [ قُم ْ ب ُ ] (اِخ ) کوهی است به دیار بنی غنی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). در شعر از آن یاد شده است . (از معجم البلدان ).
قنبعلغتنامه دهخداقنبع. [ قُم ْ ب ُ ] (ع اِ) آوند گندم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). وعاء الحنطة فی السنبل . || غلاف شکوفه ٔ درخت . (اقرب الموارد). || (ص ) مردپست قامت . (منتهی ال
قنبادلغتنامه دهخداقنباد. [ ] (ع اِ) قندباقلی شیح ارمنی است که درمنه ترکی نامند. (فهرست مخزن الادویة).
قنبارلغتنامه دهخداقنبار. [ قِم ْ ] (ع اِ) لیف جوز هندی است و کسی که آن را میتابد تا بوسیله ٔ آن کشتی ها را به بندد قنباری گویند. (از لباب الانساب ).
قنباریلغتنامه دهخداقنباری . [ قِم ْ ] (اِخ ) موسی بن عبدالعزیز، مکنی به ابوشعیب . از راویان است . وی از حکم بن ابان روایت کند و از او عبدالرحمان بن بشربن حکم روایت دارد. (از لباب
قنباریلغتنامه دهخداقنباری . [ قِم ْ ] (ص نسبی ) نسبت است به قنبار. (از لباب الانساب ). رجوع به قنبار شود.
قنبادلغتنامه دهخداقنباد. [ ] (ع اِ) قندباقلی شیح ارمنی است که درمنه ترکی نامند. (فهرست مخزن الادویة).
قنبارلغتنامه دهخداقنبار. [ قِم ْ ] (ع اِ) لیف جوز هندی است و کسی که آن را میتابد تا بوسیله ٔ آن کشتی ها را به بندد قنباری گویند. (از لباب الانساب ).
قنباریلغتنامه دهخداقنباری . [ قِم ْ ] (اِخ ) موسی بن عبدالعزیز، مکنی به ابوشعیب . از راویان است . وی از حکم بن ابان روایت کند و از او عبدالرحمان بن بشربن حکم روایت دارد. (از لباب
قنباریلغتنامه دهخداقنباری . [ قِم ْ ] (ص نسبی ) نسبت است به قنبار. (از لباب الانساب ). رجوع به قنبار شود.