قمهلغتنامه دهخداقمه . [ ق َ م َ / م ِ ] (ترکی ، اِ) نام سلاح است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). قسمی سلاح شبیه به شمشیر ولی کوتاهتر و پهن تر و بدون انحناء.- قمه زن ؛ کسی که به ن
قمحلغتنامه دهخداقمح . [ ق َ ] (ع اِ) گندم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). حنطه . (برهان ). بُرّ. (لسان العرب ). قمح لغتی است شامی و مردم حجاز نیز آن را در محاورات خود به کار ب
قمةدیکشنری عربی به فارسیاوج , ذروه , قله , منتها(درجه 1) , سر , مرتفعترين نقطه , بحران , نقطه ء کمال , نوک , راس زاويه , تارک , تاج , کلا له , يال , بالا ترين درجه , به بالا ترين درجه
قمةلغتنامه دهخداقمة. [ ق ِم ْ م َ ] (ع اِ) تار سر و بالای هر چیزی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). میان سر. (بحر الجواهر). || گروه مردم . (منتهی الارب ). جماعة الناس
قمةلغتنامه دهخداقمة. [ ق ُم ْ م َ ] (ع ص ، اِ) جمع قامه بمعنی شتر رونده در زمین یا شتر سر در هوا دارنده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).