لغتنامه دهخدا
قمقم . [ ق ُ ق ُ ] (ع اِ) سبو. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || حلقوم . (اقرب الموارد). نای گلو. (منتهی الارب ). || ظرف و آوند عطار. (اقرب الموارد). کُمکُم . (منتهی الارب ). || ظرفی است مسین که آب را در آن گرم کنند و آن را محم نامند و مردم شام آن را غلایه خوانند. (اقرب الموا