قمعمعلغتنامه دهخداقمعمع. [ ق ُ م َ م َ ] (ص ) کلمه ٔ مصطلح و ظاهراً مجعول . در تداول بمعنی خودبگیر، نجوش .
قاسمعلی کندیلغتنامه دهخداقاسمعلی کندی . [ س ِ ع َ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان اهر. در 19500گزی جنوب باختری اهر و سه هزارگزی شوسه ٔ تبریز به اهر واقع و موقع ج
قاسمعلیلغتنامه دهخداقاسمعلی . [ س ِ ع َ ] (اِخ ) (سید...) از اولاد سید محمد غوث گوالیاری و مادرش بنت محمد عطاخان . مرصع رقم بود و از سر کار انگریزی به عهده ٔ تحصیل در نواحی فرخ آبا
قاسمعلیلغتنامه دهخداقاسمعلی . [ س ِ ع َ ] (اِخ ) (ملا...) از شاعران ایران و از مردم طوس است . تخلص وی دانسته نیست . او راست :چو توئی نبوده هرگز به وفا و مهربانی به تو هیچکس نماند ت
قامعلغتنامه دهخداقامع. [ م ِ ] (ع ص ) قاطع. برنده . بندکننده . برکننده : هو [ الحصرم ] عاقل للبطن و قامع للمرة و الدم . (ابن بیطار). رب الحصرم قامع للدم و الصفراء. (ابن بیطار).
تمیشهلغتنامه دهخداتمیشه . [ ت َم ْ می ش ِ ] (اِخ ) نام شهر و مدینه ای باشد و نام بیشه ای است در نواحی آمل که در میان آملیان به شیمای بیشه شهرت دارد. (برهان ). (فرهنگ جهانگیری ) (
حصر قضایالغتنامه دهخداحصر قضایا. [ ح َ رِ ق َ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) (اصطلاح منطق ) مقابل اهمال آن . موضوع قضیه ٔ حملی یا جزوی شخصی بود، یعنی قابل وقوع شرکت نبود یا بود. و بر تقدی
قاسمعلی کندیلغتنامه دهخداقاسمعلی کندی . [ س ِ ع َ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان اهر. در 19500گزی جنوب باختری اهر و سه هزارگزی شوسه ٔ تبریز به اهر واقع و موقع ج
قاسمعلیلغتنامه دهخداقاسمعلی . [ س ِ ع َ ] (اِخ ) (سید...) از اولاد سید محمد غوث گوالیاری و مادرش بنت محمد عطاخان . مرصع رقم بود و از سر کار انگریزی به عهده ٔ تحصیل در نواحی فرخ آبا