قمحلغتنامه دهخداقمح . [ ق َ ] (ع اِ) گندم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). حنطه . (برهان ). بُرّ. (لسان العرب ). قمح لغتی است شامی و مردم حجاز نیز آن را در محاورات خود به کار ب
قمهلغتنامه دهخداقمه . [ ق َ م َ / م ِ ] (ترکی ، اِ) نام سلاح است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). قسمی سلاح شبیه به شمشیر ولی کوتاهتر و پهن تر و بدون انحناء.- قمه زن ؛ کسی که به ن
قمحیلغتنامه دهخداقمحی . [ ق ِ حا ] (ع اِ) سر نره . (منتهی الارب ). قِمحاة. (منتهی الارب ). رجوع به قمحاة شود.
قمحدواتلغتنامه دهخداقمحدوات . [ ق َ م َ دُ ] (ع اِ)ج ِ قمحدوه . رجوع به قمحدوه و قماحد و قماحید شود.
قمحةلغتنامه دهخداقمحة. [ ق ُ ح َ ] (ع اِ) زعفران . || سپیچه که بر شراب افتد. || ورس . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به قمحان شود. || مقدار یک دهان از پِست وجز آ
قمحدوةلغتنامه دهخداقمحدوة. [ ق َ م َ دُ وَ ] (ع اِ) تندی برآمده ٔ فوق پس گردن و اعلای قذال پس گوش . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || پس سر. (منتهی الارب ). مؤخر القذال . (اقر
قمحةلغتنامه دهخداقمحة. [ ق َ ح َ ] (ع اِ) حبة قمح . (از اقرب الموارد). || دوایی است که آن را قصب الزریره خوانند. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به قصب الزریره شود. || مهذب الاسماء قم
قمحةلغتنامه دهخداقمحة. [ ق َ ح َ ] (ع اِ) حبة قمح . (از اقرب الموارد). || دوایی است که آن را قصب الزریره خوانند. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به قصب الزریره شود. || مهذب الاسماء قم
قمحیلغتنامه دهخداقمحی . [ ق ِ حا ] (ع اِ) سر نره . (منتهی الارب ). قِمحاة. (منتهی الارب ). رجوع به قمحاة شود.
قمحدواتلغتنامه دهخداقمحدوات . [ ق َ م َ دُ ] (ع اِ)ج ِ قمحدوه . رجوع به قمحدوه و قماحد و قماحید شود.
قمحةلغتنامه دهخداقمحة. [ ق ُ ح َ ] (ع اِ) زعفران . || سپیچه که بر شراب افتد. || ورس . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به قمحان شود. || مقدار یک دهان از پِست وجز آ
قمحدوةلغتنامه دهخداقمحدوة. [ ق َ م َ دُ وَ ] (ع اِ) تندی برآمده ٔ فوق پس گردن و اعلای قذال پس گوش . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || پس سر. (منتهی الارب ). مؤخر القذال . (اقر