قمامةدیکشنری عربی به فارسیزباله , اشغال , سرباز زدن , رد کردن , نپذيرفتن , قبول نکردن , مضايقه تفاله کردن , فضولا ت , ادم بيکاره , بي ارزش , چيز پست و بي ارزش
قمامةلغتنامه دهخداقمامة. [ ق ُ م َ ] (اِخ ) ابن ابی یزید کاتب عبداﷲبن صالح بن علی و پسر اوصالح بود. رسائل مشهوری دارد عبدالملک او را با تبرگردن زد. رجوع به الوزراء و الکتاب ص 211
قمامةلغتنامه دهخداقمامة. [ ق ُ م َ ] (اِخ ) بزرگترین کنیسه ٔ نصاری است در بیت المقدس ، که زیبایی و عظمت آن در وصف نگنجد. این کنیسه در وسط شهر است و بارویی آن را فرا گرفته و در آن
قمامةلغتنامه دهخداقمامة. [ ق ُ م َ ] (ع اِ) گروه مردم . || خاکروبه . ج ، قُمام . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
غمامةلغتنامه دهخداغمامة. [ غ َ م َ ] (اِخ ) اسبی است مر ابی داود ایادی را. یا پادشاهی از پادشاهان هند. (منتهی الارب ). نام اسب ابوداود ایادی یا یکی از پادشاهان آل منذر. (از تاج ا
غمامةلغتنامه دهخداغمامة. [ غ َ م َ ] (ع اِ) ابر. ابر سفید. ج ، غَمام ، غَمائِم . (منتهی الارب ). واحد غمام . ابر سپید که همه جای آسمان بپوشد. سحابة. || اسفنج . ج ، غمامات . در ال
غمامةلغتنامه دهخداغمامة. [ غ ِ م َ ] (ع اِ) دهن بند ستور. (مهذب الاسماء). پتفوزبند شتر و جز آن ، و آن خریطه مانندی است که چون بر پتفوز ستور بندندخوردن نتواند. ج ، غَمائِم . (منته
غمامةلغتنامه دهخداغمامة. [ غ ُ م َ ] (ع اِ) غلاف سر نره ٔ کودک . (منتهی الارب ) (تاج العروس ). غَمامة. رجوع به همین کلمه شود.
دار قمامهلغتنامه دهخدادار قمامه . [ رِ ق ُ م َ / م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جای عبادت ترسایان . (ناظم الاطباء). || جای زنان فاسقه . (ناظم الاطباء) : زانیات اند که در دار قمامه جم