قلی الصباغینلغتنامه دهخداقلی الصباغین .[ ق َ یُص ْ ص َب ْ با ] (ع اِ مرکب ) قلی است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (فهرست مخزن الادویة). رجوع به قلی شود.
قلم الرصاصدیکشنری عربی به فارسیمداد , مداد رنگي , نقاشي مدادي , مداد ابرو , هر چيزي شبيه مداد , مدادي , بامدادکشيدن
قلیلغتنامه دهخداقلی . [ق َ لا ] (ع اِ) قلیا. قِلْی ْ. قلی الصباغین . شب العصفر. (مخزن الادویه ). و در اصفهان گهلا و در خراسان شخار و در گیلان و شیراز قلیا و به هندی سجی و ساجی
ملحلغتنامه دهخداملح . [ م ِ ] (ع اِ) نمک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نمک طعام و مذکر و مؤنث هر دو می آید ولی بیشترمؤنث می باشد. ج ، مِلاح . املاح . ملحة [ م ِ ل َ ح َ / م ِح
شبلغتنامه دهخداشب . [ ش َب ب ] (ع اِ) نوعی از زاج باشد و آن را زاج بلور خوانند و گویند که آن از کوه فروچکد و مانند یخ بفسرد و بهترین وی آن است که از جانب یمن آورند و گویند که
صباغلغتنامه دهخداصباغ . [ ص َب ْ با ] (ع ص ) صیغه ٔمبالغت از صبغ. رنگرز. رنگ ساز. || دروغ گوی که سخن را رنگ میدهد و دگرگون می سازد و فی الحدیث :اکذب الناس الصباغون قیل یحتملهما.
ته بندیلغتنامه دهخداته بندی . [ ت َه ْ ب َ ] (حامص مرکب ) به اصطلاح صباغان ،رنگی که برای تقویت پیش از رنگ مقصود کشند. (غیاث اللغات ). به اصطلاح رنگرزان ، رنگی باشد که جامه را پیش ا