غلیونلغتنامه دهخداغلیون . [ غ َ لی وَ ] (اِ) بمعنی غلیزن است که گل و لای سیاه ته حوضها باشد. (برهان قاطع) (از جهانگیری ). مصحف غلیژن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). رجوع به غلیژن
غلیونلغتنامه دهخداغلیون . [ غ َ لی وَ ] (اِخ ) نام کوشکی در یمن . (فرهنگ جهانگیری ) (برهان قاطع). ظاهراًمصحف غمدان است (؟). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).
غلیونلغتنامه دهخداغلیون . [ غ َل ْ ] (اِ) سابقاً به کشتیی جنگی میگفتند که چندین عرشه داشت . کشتی . ج ، غلاوین ، غلایین . (دزی ج 2 ص 226). نوعی از کشتیهای بزرگ مخصوص اندلس . (ناظم
قلیانگویش اصفهانی تکیه ای: qelyun طاری: qelyun طامه ای: qelyun طرقی: qeylun کشه ای: qelyun نطنزی: qalyon
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [اَ م َ ] (اِخ ) ابن احمدبن سلامه . ملقب بشهاب الدین . قلیونی شافعی عالم مصری . او در اکثر علوم از جمله طب مهارت داشت و در قاهره بتدریس می پرداخت . او راس