قلیه خوارلغتنامه دهخداقلیه خوار. [ ق َل ْ ی َ / ی ِ خوا / خا ] (نف مرکب ) قلتبان و دیوث را گویند. (برهان ). و رجوع به آنندراج شود.
قلعه خوارلغتنامه دهخداقلعه خوار. [ ق َ ع َ خوا / خا ] (اِخ ) قلعه و حصاری است در خوار نه سخت و هوایی معتدل دارد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی چ کمبریج ص 157 و 123) (نزهة القلوب ص 133).
قلیهلغتنامه دهخداقلیه . [ ق َ لی ی َ ] (ع اِ) گوشت بر تابه بریان کرده شده و به استعمال گوشتی که در روغن میان دیگ بریان کرده نانخورش سازند. (غیاث اللغات از کشف و منتخب بحر الجواه
قلیةلغتنامه دهخداقلیة. [ ق ِل ْ لی ی َ ] (ع اِ) بنائی است شبیه معبد ترسایان . (منتهی الارب ). شبه الصومعه . (اقرب الموارد).
خوارلغتنامه دهخداخوار. [ خوا /خا ] (ص ، اِ، ق ) ذلیل . زبون . بدبخت . (منتهی الارب ) (از برهان قاطع) (از آنندراج ) (از انجمن آرای ناصری ) . مقابل عزیز : که دشمن اگرچه بود خوار و
قلیهلغتنامه دهخداقلیه . [ ق َ لی ی َ ] (ع اِ) گوشت بر تابه بریان کرده شده و به استعمال گوشتی که در روغن میان دیگ بریان کرده نانخورش سازند. (غیاث اللغات از کشف و منتخب بحر الجواه
بغرالغتنامه دهخدابغرا. [ ب ُ ] (اِخ ) بغراخان نام پادشاهی بوده است از خوارزم . (برهان ). شهاب الدوله هارون بغراخان بن سلیمان از ایلک خانیه ٔ ترکستان (متوفی بین 383 و 384هَ . ق .
ماکوللغتنامه دهخداماکول . (ص ) گلوبنده و مردی قوی اندام و کارکن باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 316). به معنی شکم خواره و پرخور هم آمده است . (برهان ) (از ناظم الاطباء) : قلیه کردم
شیربختلغتنامه دهخداشیربخت . [ ب َ ] (اِ مرکب ) روغن کنجد. (ناظم الاطباء). شیرپخت : ده درمسنگ روغن گاو و ده درمسنگ روغن شیربخت تازه ... (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). اگر قلیه خواهند نخست