قلیسلغتنامه دهخداقلیس . [ ق َ ] (ع ص ) مرد زفت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِ) زنبور عسل . (اقرب الموارد) (آنندراج ). || عسل .(اقرب الموارد). || شاید مصحف انقلیس باشد. (یاد
قلیسلغتنامه دهخداقلیس . [ ق ُ ل َ ] (ع اِ مصغر) مصغر قلس و آن طنابی است از برگ خرما و خوص آن . (معجم البلدان ).
قلیسلغتنامه دهخداقلیس . [ ق ُل ْ ل َ ] (اِخ ) کنیسه ای است که آن را ابرهةبن صباح مالک یمن در دروازه ٔ صنعاءبناکرد. در معجم البلدان آمده : چون ابرهة به حکومت یمن رسید در صنعاء شه
قلیصلغتنامه دهخداقلیص . [ ق َ ] (ع ص ) آب برجهنده . (منتهی الارب ). آب بلند برآمده در چاه . (مهذب الاسماء). من الماء، المرتفع. (اقرب الموارد).
غلیثلغتنامه دهخداغلیث . [ غ َ ] (ع اِ) آنچه زهر آمیخته جهت شکار کرکس گسترند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). زهر آمیخته که برای شکار کرکس گسترند. || گندم و جو آمیخت
غلیسلغتنامه دهخداغلیس . [ غ َ ] (اِخ ) از اعلام خران است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). من اعلام الحمر. علم است برای خری . (از اقرب الموارد).
انجه قلیسینواژهنامه آزادبه معنی چلوندن، مثل آب حوله را با فشار دادن گرفتن، ویا آب مثلا انار را با فشردن بخاهیم بگیریم
قلمستانفرهنگ انتشارات معین(قَ لَ مِ) [ معر. فا. ] (اِمر.) زمینی که در آن قلمه های درخت را کارند تا از چوب آن ها بعداً استفاده کنند.
حارثلغتنامه دهخداحارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن قیس بن قلیسی بن ضیفی نخستین تبع از ملوک بنی حمیر یمن است .صاحب مجمل التواریخ والقصص ضمن شرح پادشاهی حمیربن سبا، نخستین پادشاه از قحطانی
صلورلغتنامه دهخداصلور. [ ص ِل ْ ل َ ] (ع اِ) مارماهی . (منتهی الارب ). نوع من السمک کالحیة فارسیة مارماهی و فی حدیث غمار: لاتأکلوا الصلور و لا القلیس . (بحر الجواهر).
لقمانلغتنامه دهخدالقمان . [ ل ُ ] (اِخ )لقمان حکیم ، مکنی به ابوسعد. (منتهی الارب ). صاحب مجمل التواریخ و القصص آرد: چون دوازده سال از مملکت داود برفت خدای تعالی لقمان را حکمت دا
بتلغتنامه دهخدابت . [ ب ُ ] (اِ)آن تندیس که به صور گوناگون سازند و بجای خدای پرستش کنند. مجسمه که برای پرستش ساخته میشود. (فرهنگ نظام ). وَثَن . (منتهی الارب ). صنم . (ترجمان