قلوصلغتنامه دهخداقلوص . [ ق َ ] (ع ص ) شتر ماده ٔ جوانه یا باقیمانده ٔ بر مسیر یا شتر ماده ای که نخست در سواری آمده باشدتا آنکه به شش سالگی درآید پس ناقه گردد. || شترماده ٔ بلند
قلوصلغتنامه دهخداقلوص . [ ق ُ ] (ع مص ) برجستن است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): قلص الرجل ؛ وثب و در لسان آمده : تدانی وانضم و در صحاح آمده : ارتفع. (اقرب الموارد). || شورید
قلوسلغتنامه دهخداقلوس . [ ق َ ] (اِخ ) دهی است در ده فرسنگی شهرری . (تاج العروس ) (منتهی الارب ) (معجم البلدان ).
قلوسلغتنامه دهخداقلوس . [ ق ُ ] (ع اِ) ج ِ قَلس به معنی رسن کشتی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قلس شود.
قلوصنیلغتنامه دهخداقلوصنی . [ ] (اِخ ) داود از دانشمندان و نویسندگان است . او راست : شرح علی اصول الحدیث برکوی . این کتاب به سال 1298 در آستانه چاپ سنگی شده است . (معجم المطبوعات
قلوصنیلغتنامه دهخداقلوصنی . [ ] (اِخ ) داود از دانشمندان و نویسندگان است . او راست : شرح علی اصول الحدیث برکوی . این کتاب به سال 1298 در آستانه چاپ سنگی شده است . (معجم المطبوعات
قلیصةلغتنامه دهخداقلیصة. [ ق ُ ل َ ص َ ] (ع اِ مصغر) مصغر قَلوص . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قلوص شود.
حارثیلغتنامه دهخداحارثی . [ رِ ثی ی ] (اِخ ) او راست :وقفت علی الدیار فکلمتنی فما ملکت مدامعها القلوص .رجوع به موشح مرزبانی ص 179 شود. و نیز او راست :اتیناه زوّارا فامجدنا قری من
قلصلغتنامه دهخداقلص . [ ق ُ ل ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قَلوص . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قلوص شود.