قلنج چیلغتنامه دهخداقلنج چی . [ ق ِ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اوچ تپه بخش ترکمان شهرستان میانه ، واقع در 15هزارگزی جنوب بخش و 10هزارگزی به شوسه ٔ میانه به تبریز. موقع جغرافیای
قلنجلغتنامه دهخداقلنج . [ ق ِ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بهی بخش بوکان شهرستان مهاباد، واقع در 15هزارگزی جنوب خاوری بوکان و8 هزارگزی خاور شوسه ٔ بوکان به میاندوآب . این ده ک
قلنج خانلولغتنامه دهخداقلنج خانلو. [ق ِ ل ِ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان خروسلو بخش گرمی شهرستان اردبیل ، واقع در 39هزارگزی باختری گرمی و 25هزارگزی شوسه ٔ گرمی به اردبیل . موقع جغرافیایی آ
قلنج قشلاقیلغتنامه دهخداقلنج قشلاقی . [ ق ِ ل ِ ق ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش نمین شهرستان اردبیل ، واقع در 26 هزارگزی شمال اردبیل و 4هزارگزی شوسه ٔ گرمی به اردبیل . موقع جغرافیایی آن کو
قلنج خان کندیلغتنامه دهخداقلنج خان کندی . [ق ِ ل ِ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چهار اویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه ، واقع در 38 هزارگزی جنوب خاوری قره آغاج و 95 هزارگزی جنوب شوسه ٔ
قلنج لولغتنامه دهخداقلنج لو. [ ق ِل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نازلو بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه ، واقع در 21500گزی شمال خاوری ارومیّه و 4هزارگزی خاور شوسه ٔ ارومیه به سلماس این ده
جزعلغتنامه دهخداجزع . [ ج َ ] (ع اِ) مهره ٔ یمانی که در او سفید و سیاه باشد. (از متن اللغة). شبه پیسه ٔ یمانی که چشم را در سپیدی وسیاهی به وی تشبیه دهند و اگر آن را در انگشتری
قنجواژهنامه آزادقِنج= نیش، هر چیز نوک تیز خار مانند:«قِنجِ گاردیم دردِش کَمَه اَما زهرش ناکارَه» نیش گاردیم(نوعی عقرب زرد در شوشتر که موقع راه رفتن دم خود را روی زمین می کشد) د
حطةلغتنامه دهخداحطة. [ ح ِطْ طَ ] (ع اِ) درخواست کمی چیزی . (منتهی الارب ). کلمه ای که بگفتن آن گناه از گوینده بردارند. کلمه ای که بگفتن آن گناه از بنده فرونهند. (مهذب الاسماء)
دهخدالغتنامه دهخدادهخدا. [ دِ خ ُ ] (اِخ ) علی اکبربن خانبابا خان بن آقاخان بن مهرعلی خان بن قلیج خان بن رستم خان ، علامه و محقق نامی ، طنزنویس و روزنامه نگار چیره دست ، سخنور و
استعارةلغتنامه دهخدااستعارة. [ اِ ت ِ رَ ] (ع مص ) استعارت . بعاریت خواستن چیزی را. (منتهی الارب ). عاریت خواستن . (تاج المصادر بیهقی ). || تنها شدن . انفراد. یقال : استعور؛ اذا ان