قلمگویش اصفهانی تکیه ای: qalam طاری: qelam طامه ای: qelam/sarneyza طرقی: qelam کشه ای: qelam نطنزی: qelem
قلمدیکشنری عربی به فارسیقلم , کلک , شيوه نگارش , خامه , نوشتن , اغل , حيوانات اغل , خانه ييلا قي , نگاشتن , بستن , درحبس انداختن
عقللغتنامه دهخداعقل . [ ع َ ] (ع اِ)خرد و دانش و دریافت یا دریافت صفات اشیاء از حسن وقبح و کمال و نقصان و خیر و شر، یا علم به مطلق امور به سبب قولی که ممیز قبیح از حسن است ، یا
قلملغتنامه دهخداقلم . [ ق َ ل َ ] (ع مص ) چیدن و تراشیدن ناخن و جز آن را. (منتهی الارب ). || قطع کردن . (اقرب الموارد). در اقرب الموارد قلم به فتح اول و سکون دوم را قطع کردن چی
همیشکلغتنامه دهخداهمیشک . [ هََ ش َ ] (اِ) نامی است که در نور و کجور به نوعی درخت دهند و در مازندران قَلَم (به فتح اول و ثانی ) و در گرگان چلم و در رامیان مازرا گویندو در نقاط مخ
جنبشلغتنامه دهخداجنبش . [ جُم ْب ِ ] (اِمص ) (از: جُنب + َ-ِش ، پسوند اسم مصدر) از جنبیدن . حرکت . مقابل آرام ، سکون : باز هوا برتر از این دو گوهر ایستاده است که جوهری است نرم و
جوهر اوللغتنامه دهخداجوهر اول . [ ج َ / جُو هََ رِ اَوْ وَ ] (اِخ ) کنایه از جبرئیل علیه السلام یا قلم یا نور محمدی صلی اﷲعلیه وآله یا آدم علیه السلام . || نزدحکما کنایه از عقل اول