قلمکارفرهنگ انتشارات معین( ~ .) [ معر - فا. ] (اِمر.) پارچه ای که با آلات چوبی دستی روی آن نقش و نگار چاپ کرده باشند.
قلمکارلغتنامه دهخداقلمکار. [ ق َ ل َ ] (اِ مرکب )نوعی از بافته ٔ رنگارنگ و الوان . (ناظم الاطباء). چیزی که به قلم نقش کرده باشند. (آنندراج ). پارچه ای که بر روی آن نقشها و گلها با
پاتیلیفرهنگ انتشارات معین( اِ.) در اصطلاح قلمکار سازان جوشاندن پارچة قلمکار که با دو رنگ سیاه و قرمز منقش شده باشد.
آسیلفرهنگ انتشارات معین(اِ.) محتویات شکنبة گوسفند که در آب شیرین و صاف بریزند و در مرحله شستن پارچة سفید ساده ، پیش از آن که قلمکار سازند، به کار برند.
چیتگرلغتنامه دهخداچیتگر. [ گ َ ] (ص مرکب ) (مرکب از «چیت » + «گر» علامت صفت فاعلی ) چیت ساز. || آنکه چیت ها را رنگ کند : به او یک قلم چیتگر یار نیست اگر رشوه چیت قلمکار نیست .طغر
شولهلغتنامه دهخداشوله . [ ش َ / شُو ل َ / ل ِ ] (اِ) یک توپ پارچه . (برهان ). یک توپ پارچه که درویشان بجای پتو بکار برند. (فرهنگ فارسی معین ). || تیر شهاب که روشناییی باشد که شب
توپلغتنامه دهخداتوپ . (اِ) لغت فارسی است در اردوی هندی مستعمل و آن یکی از آلات جنگ است که از هفت جوش ریزند و به عربی آنرا مِدْفَع... و به فارسی بادلیج ... گویند... در بعضی از ت