قلمبهدیکشنری فارسی به انگلیسیblob, bulge, chunk, clump, glob, gob, knob, loaf, lumpiness, node, outstanding, whole, wholesale, stub
قلمبهفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. دور از فهم؛ دشوار: حرفهای قلمبه.۲. برجسته و برآمده.۳. زیاد: پول قلمبه.
غلمبهلغتنامه دهخداغلمبه . [ غ ُ ل ُ ب َ / ب ِ ] (ص ) عبارت یا الفاظ و ترکیبات مشکل که گوینده یا نویسنده برای اظهار فضل خود استعمال کند. (از فرهنگ نظام ). گفتاری درشت از کسی که چن
غلمبهفرهنگ انتشارات معین(غُ لُ بِ) (اِ.) = غلنبه : 1 - هر چیز گرد و گلوله مانند که درشت و ناهموار باشد. 2 - جملات و عبارات مشکل و پیچیده که کسی برای اظهار فضل بیان می کند.