قلاطلغتنامه دهخداقلاط. [ ق ِ ] (اِ) فارسیان آن را به معنی مطلق قلعه استعمال نمایند. (آنندراج ) : زینسان که بیاراست کنون میر قلاطی آن میر خردمند هواخواه وفادار. میرمعزی (از آنندر
قلاطلغتنامه دهخداقلاط. [ ق ِ ] (اِخ ) قلعه ای است میان قزوین و خلخال .(منتهی الارب ) (آنندراج ). قلعه ای است بر قله ٔ یکی ازکوههای تارم از دیلم ، و آن میان قزوین و خلخال واقعاست
قلاطلغتنامه دهخداقلاط. [ ق ُ ] (ع اِ) فرزندان جن و اولاد شیطان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). نام فرزندی از فرزندان جن و شیاطین . (اقرب الموارد). || (ص ) کوتاه ترین از مردم و
قلاطالسلغتنامه دهخداقلاطالس . [ ] (معرب ، اِ) درخت چنار. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
قلاطانسلغتنامه دهخداقلاطانس . [ ] (معرب ، اِ) درخت چنار است که به عربی دلب نامند. (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به قلاطالس شود.
جلفاطلغتنامه دهخداجلفاط. [ ج ِ ] (ع ص ) آنکه درزهای کشتی نو را بخیوط و خرقه های نفت آلود بند کند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و عامه آنرا قلفاط گویند. (از اقرب الموارد).
قلاطلغتنامه دهخداقلاط. [ ق ِ ] (اِ) فارسیان آن را به معنی مطلق قلعه استعمال نمایند. (آنندراج ) : زینسان که بیاراست کنون میر قلاطی آن میر خردمند هواخواه وفادار. میرمعزی (از آنندر
قلاطلغتنامه دهخداقلاط. [ ق ِ ] (اِخ ) قلعه ای است میان قزوین و خلخال .(منتهی الارب ) (آنندراج ). قلعه ای است بر قله ٔ یکی ازکوههای تارم از دیلم ، و آن میان قزوین و خلخال واقعاست
قلاطلغتنامه دهخداقلاط. [ ق ُ ] (ع اِ) فرزندان جن و اولاد شیطان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). نام فرزندی از فرزندان جن و شیاطین . (اقرب الموارد). || (ص ) کوتاه ترین از مردم و
قلاطالسلغتنامه دهخداقلاطالس . [ ] (معرب ، اِ) درخت چنار. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به ماده ٔ بعد شود.