قلطبانلغتنامه دهخداقلطبان . [ ق َ طَ ] (ع ص ) مرد بی رشک . || آنکه در حق زن خود غیرت ندارد. || مرد زن جلب . (منتهی الارب ). قلتبان . رجوع به قلتبان شود.
قلتبانلغتنامه دهخداقلتبان . [ ق َ ت َ ] (اِ) سنگی باشد کوتاه و آن را به شکل استوانه تراشند یعنی مدور طولانی و بر پشتهای بام غلطانند تا پشت بام سخت و محکم گردد . (برهان ). || (ص )
غلتبانلغتنامه دهخداغلتبان . [ غ َ ] (اِ مرکب ) سنگی باشد مدور و طولانی یعنی به شکل استوانه زیاده بر نیم گز، و آن را بر پشتهای بامی که نو میپوشند غلطانند تا محکم شود و باران فرودنی
غلطبانلغتنامه دهخداغلطبان . [ غ َ ] (ص ) غلتبان . قلتبان . رجوع به غلتبان و قلتبان شود : اندر میان هردو تن ای غلطبان بچه اندک تفاوت است برابر همیکنم .سوزنی .
غلتبانفرهنگ انتشارات معین(غَ لْ تَ) 1 - (اِ.) سنگی به شکل استوانه که آن را روی بام های کاهگلی می غلتاندند تا کاهگل سفت شود. 2 - (ص .) مردی که آلت دست زنش باشد.
قرطبانلغتنامه دهخداقرطبان . [ ق َ طَ ] (ع ص ) مرد بی غیرت . بی رشک . آنکه در حق زن خود غیرت ندارد. || مرد قوّاد. (منتهی الارب ). جاکش . قَرْتَبان .
قطبانلغتنامه دهخداقطبان . [ ق ُ ] (ع اِ) تثنیه ٔ قطب در حالت رفعی . || گیاهی است . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
کشیخانلغتنامه دهخداکشیخان . [ ک َ ] (ص ، اِ) دیوث . بچشم خودبین . (برهان ).کشخان . قواد. قلطبان . قلتبان . رجوع به کشخان شود.
کلتبانلغتنامه دهخداکلتبان . [ک َ ] (ص ) بر وزن و معنی غلتبان است که مردم بی حمیت و دیوث باشد و معرب آن قلطبان و قرطبان است . (برهان )(از آنندراج ). قلطبان . دیوث . زن جلب . غلتبان
خسرلغتنامه دهخداخسر. [ خ ُ س ُ ] (اِ) پدرزن . (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) : چه نیکو سخن گفت یاری بیاری که تا کی کشیم از خسر ذل و خواری . رودکی .به دل گفت با این سخن جنگ نیست
کشندهلغتنامه دهخداکشنده . [ ک َ /ک ِ ش َ دَ / دِ ] (نف ) جار. حمال . حمل کننده . باربرنده . منتقل کننده چیزی را از جایی به جایی : کشنده درفش فریدون بجنگ کشنده سرافراز جنگی پلنگ .
بقچهلغتنامه دهخدابقچه . [ ب ُ چ ِ / چ َ ] (ترکی ، اِ) بغچه . مأخوذ از ترکی ، بغچه و بسته ٔ کوچک و بستا. (ناظم الاطباء). بسته ٔ خرد. (آنندراج ). بسته . رَزمَه یا رَزمِه . (یاددا