قلتبانلغتنامه دهخداقلتبان . [ ق َ ت َ ] (اِ) سنگی باشد کوتاه و آن را به شکل استوانه تراشند یعنی مدور طولانی و بر پشتهای بام غلطانند تا پشت بام سخت و محکم گردد . (برهان ). || (ص )
قلطبانلغتنامه دهخداقلطبان . [ ق َ طَ ] (ع ص ) مرد بی رشک . || آنکه در حق زن خود غیرت ندارد. || مرد زن جلب . (منتهی الارب ). قلتبان . رجوع به قلتبان شود.
غلتبانلغتنامه دهخداغلتبان . [ غ َ ] (اِ مرکب ) سنگی باشد مدور و طولانی یعنی به شکل استوانه زیاده بر نیم گز، و آن را بر پشتهای بامی که نو میپوشند غلطانند تا محکم شود و باران فرودنی
غلطبانلغتنامه دهخداغلطبان . [ غ َ ] (ص ) غلتبان . قلتبان . رجوع به غلتبان و قلتبان شود : اندر میان هردو تن ای غلطبان بچه اندک تفاوت است برابر همیکنم .سوزنی .
غلتبانفرهنگ انتشارات معین(غَ لْ تَ) 1 - (اِ.) سنگی به شکل استوانه که آن را روی بام های کاهگلی می غلتاندند تا کاهگل سفت شود. 2 - (ص .) مردی که آلت دست زنش باشد.
قتبانلغتنامه دهخداقتبان . [ ق ِ ] (اِخ ) ابوحاتم بن حیان گفته است : جائی است به عدن از شهرهای یمن . (انساب سمعانی ). و رجوع به منتهی الارب شود. || گفته اند خاندانی هستند از رعین
قتبانیلغتنامه دهخداقتبانی . [ ق ِ نی ی ] (اِخ ) جابربن عباس بن جابر از محدثان است . سباب بن عبدالرحمان صدقی از وی حدیث کند. (انساب سمعانی ).
قتبانیلغتنامه دهخداقتبانی . [ ق ِ نی ی ] (اِخ ) روح بن اسحاق بن مره مولای ابوزراره ٔ قتبانی مصری از محدثان است . لیث بن سعد و ابن مبارک از او روایت دارند. وی از رجأبن ابوالعطاء م
غلتبانیلغتنامه دهخداغلتبانی . [ غ َ ] (حامص ) غلتبان بودن . بی حمیت و دیوث بودن . قلتبانی . رجوع به غلتبان و قلتبانی شود.
قرتبانلغتنامه دهخداقرتبان . [ ق َ ت َ] (ص ) قلتبان . (ناظم الاطباء) (برهان ). به چشم خودبین .(برهان ). || ازخودراضی . (ناظم الاطباء).
قلتبوسلغتنامه دهخداقلتبوس . [ ق َ ] (ص ) قلتبان است ، و مردم بی دیانت را نیز گویند. (آنندراج ). رجوع به قلتبان شود.