قلتلغتنامه دهخداقلت . [ ق ِل ْ ل َ ] (ع مص ) قِلّة. نقصان . کم بودن . مقابل کثرت . رجوع به قِلّة شود.
قلتلغتنامه دهخداقلت . [ق َ ل ِ ] (ع ص ) مرد کم گوشت . (منتهی الارب ): رجل قلت ؛ ای قلیل اللحم . (اقرب الموارد). رجوع به قَلْت شود.
قلتلغتنامه دهخداقلت . [ ق َ ل َ ] (ع مص ) هلاک شدن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). و فعل آن ازسمع است . || (اِمص ) هلاک . (منتهی الارب ).
قلت هبللغتنامه دهخداقلت هبل . [ ق َ ت ُ هَِ ب ِ ] (اِخ ) موضعی است ، و حفصی گوید در رأس العارض است . (معجم البلدان ).
قلت هبللغتنامه دهخداقلت هبل . [ ق َ ت ُ هَِ ب ِ ] (اِخ ) موضعی است ، و حفصی گوید در رأس العارض است . (معجم البلدان ).
قلتبانلغتنامه دهخداقلتبان . [ ق َ ت َ ] (اِ) سنگی باشد کوتاه و آن را به شکل استوانه تراشند یعنی مدور طولانی و بر پشتهای بام غلطانند تا پشت بام سخت و محکم گردد . (برهان ). || (ص )
قلتاقلغتنامه دهخداقلتاق . [ ق َ ] (ترکی ، اِ) چوب بندی زین . (فرهنگ نظام ). آن جزء از زین اسب که از چوب سازند و بر آن نشینند. (ناظم الاطباء). پوستی باشد که بر میان حنای زین بکشند
قلتبوسلغتنامه دهخداقلتبوس . [ ق َ ] (ص ) قلتبان است ، و مردم بی دیانت را نیز گویند. (آنندراج ). رجوع به قلتبان شود.
قلتهلغتنامه دهخداقلته . [ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حمزه لو از بخش خمین شهرستان محلات . سکنه ٔ آن 42 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).