ده پنج زنیفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهسیم یا زر ناسره سکه زدن؛ سکۀ قلب زدن: ◻︎ تا دهدهی غرایبت هست / دهپنجزنی رها کن از دست (نظامی۳: ۳۶۵).
قلبفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. [جمع: قُلُوب] (زیستشناسی) عضو عضلانی صنوبریشکل که در جانب چپ سینه بین ریهها قرار گرفته و مانند تلمبه برای رساندن خون به تمام بدن در کار است؛ دل.۲. میان و
ضربانفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهضربههای متوالی با فواصل زمانی یکسان. ضربان قلب: (زیستشناسی) زدن قلب؛ تپیدن دل؛ تپش قلب.
ضربانفرهنگ انتشارات معین(ضَ رَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) زدن (مطلق ). 2 - زدن قلب . 3 - (اِمص .) جهش ، تپش قلب .
جستن دللغتنامه دهخداجستن دل . [ ج َ ت َ ن ِ دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نبضان . خفقان . زدن قلب . فروریختن دل : بدانگه که شد هور سوی نشیب دل شاه ترکان بجست از نهیب .فردوسی .