قلبیلغتنامه دهخداقلبی . [ ق ُل ْ ل َ بی ی ] (ع ص ) حیله ساز ماهر در تقلب . (منتهی الارب ). حیله گر که در زیرورو کردن امور بصیرت دارد. (اقرب الموارد). رجوع به قُلَّب شود.
غلبیلغتنامه دهخداغلبی . [ غ ُ ل ُب ْ با / غ ِ ل ِب ْ با ] (ع مص ) چیره شدن . (منتهی الارب ).غلبه کردن . (تاج المصادر بیهقی ). غَلب . غَلَبَة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) . رجو
قَلْبِيفرهنگ واژگان قرآنقلب من ( قلب در قرآن مرکز ادراک انسان شناخته می شود و به تازگی تحقیقات علمی نیز نشان داده است در اطراف بدن هر انسانی یک میدان الکترو مغناطیسی به مرکزیت قلب وجود
قَلْبَيْنِفرهنگ واژگان قرآندو قلب (عبارت "ما جعل الله لرجل من قلبين في جوفه " کنايه است از اينکه ممکن نيست کسي دو اعتقاد متنافي و دو رأي متناقض داشته باشدو اگر دو اعتقاد متنافي ديديم بايد
قلب (دل)گویش اصفهانی تکیه ای: qalb / del طاری: qalb / del طامه ای: qalb / del طرقی: qalb / del کشه ای: qalb / del نطنزی: qalb / del
عصيردیکشنری عربی به فارسیقلبي , صميمي , مقوي , اب ميوه , شيره , عصاره , شربت , جوهر , محلول غليظ قندي دارويي , شيره يا شهد زدن به
قَلْبَيْنِفرهنگ واژگان قرآندو قلب (عبارت "ما جعل الله لرجل من قلبين في جوفه " کنايه است از اينکه ممکن نيست کسي دو اعتقاد متنافي و دو رأي متناقض داشته باشدو اگر دو اعتقاد متنافي ديديم بايد