قلاوزلغتنامه دهخداقلاوز. [ ق َ وُ ] (ترکی ، اِ) قلاووز : تا به وصل نجیب منده رسم آی قلاوزایت یلم قنده . سوزنی .آن رسول حق قلاوز سلوک گفت الناس علی دین ملوک . مولوی .رجوع به قلاوو
قاوزازلغتنامه دهخداقاوزاز. (اِ) تربانتین . (دزی ج 2 ص 296). جوهرسقز. صمغ درخت کاج و صنوبر و در طب به کار میرود.
قلازارهلغتنامه دهخداقلازاره . [ ق َ رَ /رِ ] (اِ) قلاژاره . پرنده ای است سیاه و سپید از جنس کلاغ که او را کلاغ پیسه و عکه خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (فهرست مخزن الادویه ). کلاژاره
رهبرلغتنامه دهخدارهبر. [ رَ ب َ ] (نف مرکب ) راهبر. قائد. دال . راهنما. رهنما. هادی .مرشد: قلاووز. قلاوز. پیشرو. پیشوا. قدوه . امام . لیدر. (یادداشت مؤلف ). خفر. هادی . رهنما.
داللغتنامه دهخدادال . [دال ل ] (ع ص ، اِ) دلالت کننده . مقابل مدلول . ره نماینده . دلالت کننده بر چیزی . (غیاث ). هادی . راهنما. رهنما.نشان دهنده . خفیر. قلاوز. راه نماینده . د
قلاووزلغتنامه دهخداقلاووز. [ ق َ ] (ترکی ، اِ) سوارانی را گویند که به جهت محافظت لشکر در بیرون لشکر میباشند. و به تخفیف واو هم آمده که بر وزن تجاوز باشد. و با رای بی نقطه هم گفته
بدرقهلغتنامه دهخدابدرقه . [ ب َ رَ ق َ / ق ِ ] (از ع ، ص ، اِ) (از بدرقة عربی ) رهبر. رهنما. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رهبر. جماعتی که راهبر قافله باشد.
ایدونلغتنامه دهخداایدون . [ ای / اَ /اِ ] (ق ) اینچنین . (برهان ) (آنندراج ). اینچنین و بدین طریق . (ناظم الاطباء). همچنین . (لغت فرس اسدی ) (اوبهی ) (غیاث اللغات ) . پهلوی ، اتو