قلاللغتنامه دهخداقلال . [ ق َ ] (ع ص ) اندک . (منتهی الارب ). قلیل . ج ، قُلُل . (اقرب الموارد). رجوع به قُلال شود.
قلاللغتنامه دهخداقلال . [ ق ِ ] (ع اِ) چوب برپای کرده جهت واریج انگور. (منتهی الارب ). الخشب المنصوبة للتعریش . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قلة شود. || ج ِ قُلّة. (اق
قلاللغتنامه دهخداقلال . [ ق ُ ] (ع ص ) کم و اندک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). قلیل . (اقرب الموارد). ج ، قُلُل . (اقرب الموارد). رجوع به قَلال شود.
غلاللغتنامه دهخداغلال . [ غ ِ ] (ع اِ) ج ِ غَلَّة. (اقرب الموارد). رجوع به غلة شود : بلخ از کثرت غلال و انواع ارتفاع از بقاع دیگر مرتفعتر بود. (جهانگشای جوینی ).
قالگویش دزفولیتنها ، خالی ، بی هیچ چیز ، بسیار پاک ، خالص ، بدور از هر گونه آلودگی (هِشتیُم قال:تنها گذاشتی مرا ، فِلانی مِثلِ طِلا قال وَندِییَه:فلانی آدم بسیار پاکی است ، ص
علیلغتنامه دهخداعلی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن قلال . علی بن عبداﷲبن طیب جزائری ، ملقّب به زین الدین و مکنّی به ابوالحسن و مشهور به ابن قلال . رجوع به علی جزائری (ابن عبداﷲبن طیب ...
قلللغتنامه دهخداقلل . [ ق ُ ل ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قَلال به معنی قلیل . رجوع به قلال شود. || ج ِ قُلال به معنی قلیل . رجوع به قلال شود. || ج ِ قلیل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد
تلاللغتنامه دهخداتلال . [ ت ِ ] (ع اِ) ج ِ تل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). توده ٔ خاک و توده ٔ ریگ و پشته . (آنندراج ) : در فصل ربیع کلاله ٔ لاله از قلال جبال و ی
علی جزائریلغتنامه دهخداعلی جزائری . [ ع َ ی ِ ج َ ءِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن طیب جزائری ، ملقّب به زین الدین مکنّی به ابوالحسن و مشهور به ابن قلال . وی ساکن مصر بود. او راست : جلال الابص