قلاشیلغتنامه دهخداقلاشی .[ ق َل ْ لا ] (حامص ) حرفه ٔ قلاش . عمل قلاش : با دل گفتم که ای همه قلاشی چونی و چگونه ای کجامی باشی . انوری .بعون اللَّه نه ای مشهور و معروف چو عوانان ب
قلاشیفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. رندی.۲. حیلهگری.۳. عیاری: ◻︎ گرچه قومی را صلاح و نیکنامی ظاهر است / ما به قلاشی و رندی در جهان افسانهایم (سعدی۲: ۱۲۰).
قلاشیرهلغتنامه دهخداقلاشیره . [ ق َ رَ / رِ ] (اِ) اشخار و قلیا که زاج سیاه باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء). رجوع به قلا شود.
قلاشیرهلغتنامه دهخداقلاشیره . [ ق َ رَ / رِ ] (اِ) اشخار و قلیا که زاج سیاه باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء). رجوع به قلا شود.
کلاشیلغتنامه دهخداکلاشی .[ ک َل ْ لا ] (حامص ) قلاشی . (ناظم الاطباء). پول درآوردن از کسان با سماجت . و با کردن صرف می شود. عمل کلاشی .(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلاش
دندیلغتنامه دهخدادندی . [دَ ] (حامص ) صفت و حالت دند. دند بودن : بعون اللَّه بتی مشهور و معروف چو عوّانان به قلاشی و دندی . سوزنی (از جهانگیری ).رجوع به دند شود. || گسی . عفوصت
کلش کردنلغتنامه دهخداکلش کردن . [ ک َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کلاشی کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلش و کلاش و قلاش و قلاشی شود.