قلاسلغتنامه دهخداقلاس . [ ق َل ْ لا ] (ع ص ) (بحر...) دریای کف افکن . (ربنجنی ). دریای بسیارآب کفک انداز. (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || قلنسوه فروش
غلاصلغتنامه دهخداغلاص . [ غ َ ] (اِخ ) تلفظ ترکی گالاتزی . رجوع به گالاتزی و قاموس الاعلام ترکی شود.
قلاصلغتنامه دهخداقلاص . [ ق َل ْ لا ] (ع ص ) فعال است مبالغه را. (اقرب الموارد). رجوع به قُلوص شود. || آب بلندبرآینده . (منتهی الارب ): ماء قلاص ؛ آب مرتفع. (اقرب الموارد). || د
قلاصلغتنامه دهخداقلاص . [ ق ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قَلوص . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). اشتران خرد. رجوع به قلوص شود.
غلاسلغتنامه دهخداغلاس . [ غ َل ْ لا ] (اِخ ) (حرة...) یکی از حره های عرب است . (از معجم البلدان ). رجوع به حرة شود.
قلاسیلغتنامه دهخداقلاسی . [ ق َ ] (ع اِ) ج ِ قلنسوة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قلنسوة شود.
قلاسیلغتنامه دهخداقلاسی . [ ق َ ] (ع اِ) ج ِ قلنسوة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قلنسوة شود.
قلاسنگلغتنامه دهخداقلاسنگ . [ق َ س َ ] (اِ) فلاخن را گویند، و آن کفه ای است که از ابریشم و امثال آن بافند و بر دو سر آن دو ریسمان بندند و شاطران و شبانان بدان سنگ اندازند. (برهان
قلماسنگلغتنامه دهخداقلماسنگ . [ ق َ س َ ] (اِ) قلاسنگ . (رشیدی ). به معنی فلاخن است و آن آلتی باشد که از ابریشم الوان و غیره بافند و شاطران و شبانان بدان سنگ اندازند. (برهان ). رجو
کلاسنگلغتنامه دهخداکلاسنگ . [ ک َ س َ ](اِ) قلاسنگ است که فلاخن باشد و آن چیزی است که شاطران و شبانان بدان سنگ اندازند. (برهان ) (از آنندراج ). قلاسنگ . (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ ر