قفزلغتنامه دهخداقفز. [ ق َ ] (ع مص ) برجستن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || مردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): قفز فلان ؛ مات . (اقرب الموارد).
قفزدیکشنری عربی به فارسیخراميدن , رقصيدن , جست وخيز کردن , شلنگ انداختن , تاخت رفتن (اسب وغيره) , بجست وخيز دراوردن , جست وخيز وشلنگ تخته , تاخت , حرکت خرامان
قیفاووسCepheus, Cepواژههای مصوب فرهنگستانصورت فلکی نزدیک به قطب شمال آسمان که به شکل قیفاووس، پادشاه اسطورهای یونان، تصور میشود
کفیزلغتنامه دهخداکفیز. [ک َ ] (اِ) پیمانه ای است برای غلات و آن را معرب کرده قفیز گویند. (آنندراج ). پیمانه ای باشد که بدان چیزها را پیمانه کنند. قفیز معرب آن است . (برهان ) (ناظم الاطباء). جوالیقی نویسد: گمان کنم قفیز اعجمی و معرب باشد. (المعرب ص 275). کویز،
قفشلغتنامه دهخداقفش . [ ق َ ] (ع مص ) سخت خوردن . نوعی از سخت خوردن . (منتهی الارب ). || بسیار گاییدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). یقال : مازلنا فی القفش و الرفش ؛ ای فی النکاح و الاکل . (مهذب الاسماء). || شتاب دوشیدن . (منتهی الارب ). به شتاب دوشیدن . (اقرب الموارد). || گرفتن چیزی و فرا
قفزانلغتنامه دهخداقفزان . [ ق َ ف َ ] (ع مص ) برجستن . (زوزنی ). قَفْز. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قفز شود.
قفزیلغتنامه دهخداقفزی . [ ق َ ف َ زا ] (ع اِمص ) برجستگی . (منتهی الارب ): عدت الخیل القفزی ؛ ای وثباً. (اقرب الموارد). || نوعی از رفتار اسب و شتر. (منتهی الارب ).
قفزات الظباءلغتنامه دهخداقفزات الظباء. [ ق َ ف َ تُظْ ظِ ] (اِخ ) شش ستاره اند که آنها را قفزات الغزلان نیز گویند. (اقرب الموارد).
قفزانلغتنامه دهخداقفزان . [ ق َ ف َ ] (ع مص ) برجستن . (زوزنی ). قَفْز. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قفز شود.
متقفزلغتنامه دهخدامتقفز. [ م ُ ت َ ق َف ْ ف ِ] (ع ص ) زنی که دست و پا را به حنا نگارین کند. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رنگین شده به حنا. (ناظم الاطباء). || قفاز پوشیده .(ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). رجوع به تقفزشود.
مقفزلغتنامه دهخدامقفز. [ م ُ ق َف ْ ف َ ] (ع ص ) فرس مقفز؛ اسب اَقْفَز. (منتهی الارب ) (آنندراج ). اسبی که دستش تا آرنج سپید باشد. (ناظم الاطباء). اسبی که سفیدی دستهایش تا آرنج برسد اما پاهایش سفید نباشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به اَقْفَر شود. || مرد پایتابه دار. (ناظم الاطباء).
اقفزلغتنامه دهخدااقفز. [ اَ ف َ ] (ع ص ) اسبی که دستش تا آرنج سپید باشد. (صبح الاعشی ) (منتهی الارب )(ناظم الاطباء). مقفز. رجوع به صبح الاعشی 2:21 شود.
تقفزلغتنامه دهخداتقفز. [ ت َ ق َف ْف ُ ] (ع مص ) به حنا نگارین کردن زن دست و پای را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || قفاز پوشیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). و قفاز بر وزن رمان نوعی از غلاف دست پر از پنبه که زنان در سرما پوشند. (آنندراج ).