قفزدیکشنری عربی به فارسیخراميدن , رقصيدن , جست وخيز کردن , شلنگ انداختن , تاخت رفتن (اسب وغيره) , بجست وخيز دراوردن , جست وخيز وشلنگ تخته , تاخت , حرکت خرامان
قفزلغتنامه دهخداقفز. [ ق َ ] (ع مص ) برجستن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || مردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): قفز فلان ؛ مات . (اقرب الموا
قفزةدیکشنری عربی به فارسیرازک , ميوه رازک رازک زدن به , رازک بار اوردن , ابجو , افيون , لي لي کردن , روي يک پاجستن , جست وخيز کوچک کردن , رقصيدن , پرواز دادن , لنگان لنگان راه رفتن , پل
قفزات الظباءلغتنامه دهخداقفزات الظباء. [ ق َ ف َ تُظْ ظِ ] (اِخ ) شش ستاره اند که آنها را قفزات الغزلان نیز گویند. (اقرب الموارد).
قفزانلغتنامه دهخداقفزان . [ ق َ ف َ ] (ع مص ) برجستن . (زوزنی ). قَفْز. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قفز شود.